گنجور

 
مولانا

چنگ خردم بگسل تاری من و تاری تو

هین نوبت دل می‌زن باری من و باری تو

در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم

اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو

چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری

زیرا که دوی باشد غاری من و غاری تو

در عالم خارستان بسیار سفر کردم

اکنون بکش از پایم خاری من و خاری تو

سرمست بخسپ ای دل در ظل مسیح خود

آن رفت که می‌بودیم زاری من و زاری تو

من غرقه شدم در زر تو سجده کنان ای سر

بی‌کار نمی‌شاید کاری من و کاری تو

هر کس که مرا جوید در کوی تو باید جست

گر لیلی و مجنون است باری من و باری تو

دزدی که رهی می‌زد هنگام سیاست شد

اکنون بزنیم او را داری من و داری تو

خاموش که خاموشی فخری من و فخری تو

در گفتن و بی‌صبری عاری من و عاری تو

 
 
 
گلها برای اندروید
غزل شمارهٔ ۲۱۷۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۱۷۳ به خوانش فتانه صانعی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم