گنجور

 
مولانا

باز گو کان پاک‌باز شیرمرد

اندر آن مسجد چه بنمودش چه کرد

خفت در مسجد خود او را خواب کو

مرد غرقه گشته چون خسپد بجو

خواب مرغ و ماهیان باشد همی

عاشقان را زیر غرقاب غمی

نیمشب آواز با هولی رسید

کایم آیم بر سرت ای مستفید

پنج کرت این چنین آواز سخت

می‌رسید و دل همی‌شد لخت‌لخت