گنجور

 
مولانا

از بن دندان بگفتش بهر آن

کردمت بیدار می‌دان ای فلان

تا رسی اندر جماعت در نماز

از پی پیغامبر دولت‌فراز

گر نماز از وقت رفتی مر تو را

این جهان تاریک گشتی بی ضیا

از غبین و درد رفتی اشکها

از دو چشم تو مثال مشکها

ذوق دارد هر کسی در طاعتی

لاجرم نشکیبد از وی ساعتی

آن غبین و درد بودی صد نماز

کو نماز و کو فروغ آن نیاز