بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیهالسلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن
چشم آدم بر بلیسی کو شقیست
از حقارت وز زیافت بنگریست
خویشبینی کرد و آمد خودگزین
خنده زد بر کار ابلیس لعین
بانگ بر زد غیرت حق کای صفی
تو نمیدانی ز اسرار خفی
پوستین را بازگونه گر کند
کوه را از بیخ و از بن برکند
پردهٔ صد آدم آن دم بر درد
صد بلیس نو مسلمان آورد
گفت آدم توبه کردم زین نظر
این چنین گستاخ نندیشم دگر
یا غیاث المستغیثین اهدنا
لا افتخار بالعلوم و الغنی
لا تزغ قلبا هدیت بالکرم
واصرف السؤ الذی خط القلم
بگذران از جان ما سؤ القضا
وامبر ما را ز اخوان صفا
تلختر از فرقت تو هیچ نیست
بی پناهت غیر پیچاپیچ نیست
رخت ما هم رخت ما را راهزن
جسم ما مر جان ما را جامه کن
دست ما چون پای ما را میخورد
بی امان تو کسی جان چون برد
ور برد جان زین خطرهای عظیم
برده باشد مایهٔ ادبار و بیم
زانک جان چون واصل جانان نبود
تا ابد با خویش کورست و کبود
چون تو ندهی راه جان خود برده گیر
جان که بی تو زنده باشد مرده گیر
گر تو طعنه میزنی بر بندگان
مر ترا آن میرسد ای کامران
ور تو ماه و مهر را گویی جفا
ور تو قد سرو را گویی دوتا
ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر
ور تو کان و بحر را گویی فقیر
آن به نسبت با کمال تو رواست
ملک اکمال فناها مر تراست
که تو پاکی از خطر وز نیستی
نیستان را موجد و مغنیستی
آنک رویانید داند سوختن
زانک چون بدرید داند دوختن
میبسوزد هر خزان مر باغ را
باز رویاند گل صباغ را
کای بسوزیده برون آ تازه شو
بار دیگر خوب و خوبآوازه شو
چشم نرگس کور شد بازش بساخت
حلق نی ببرید و بازش خود نواخت
ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم
جز زبون و جز که قانع نیستیم
ما همه نفسی و نفسی میزنیم
گر نخواهی ما همه آهرمنیم
زان ز آهرمن رهیدستیم ما
که خریدی جان ما را از عمی
تو عصاکش هر کرا که زندگیست
بی عصا و بی عصاکش کور چیست
غیر تو هر چه خوشست و ناخوشست
آدمی سوزست و عین آتشست
هر که را آتش پناه و پشت شد
هم مجوسی گشت و هم زردشت شد
کل شیء ما خلا الله باطل
ان فضل الله غیم هاطل



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است دربارهٔ وضعیت انسان و ارتباط او با خداوند. شاعر به نقد ابلیس و خودخواهی انسان میپردازد و بر این باور است که آدم به سبب خودبینی و غرور، از حقایق الهی غافل شده است. او به توبه و طلب کمک از خدا اشاره میکند و میخواهد که خداوند او را هدایت کند و از بدیها و خطاها دور نگه دارد.
شاعر به کمال خداوند اشاره میکند و میگوید که تنها اوست که میتواند انسان را از مشکلات و دردها نجات دهد. انسان بدون وجود خداوند، حتی اگر در ظواهر چیزهایی را داشته باشد، در واقع خالی و بیمعناست. در نهایت، این شعر تأکیدی بر نیاز انسان به خداوند و اینکه همه چیز در برابر او ناچیز است، میباشد.
حضرت آدم حقارت و فرومایگی ابلیس رو دید
در اون لحظه با خودبینی و از دید «من برترم» به ابلیس نگاه میکرد.( حال آنکه این دید در اصل دید ابلیسی هست که حضرت میفرمایند: که «انا خیری» دم شیطانی است.)
همان لحظه خداوند به آدم ایراد گرفت که: ای کسی که صافی شدی و روی خودت کار کردی و به صفات من زنده شدی، تو از اسرار پنهان چیزی نمیدانی
اون چیزهایی که در ذهنت بعنوان خوب و بد میشناسی، بعنوان خیر و شر میشناسی و اون دانسته های ذهنی تو مثل کوه سفت و سخته و بشدت باور داری، در یک لحظه میتونه زیر و زبر بشه( پس با این عقاید متزلزل نمیخواد کسی رو قضاوت کنی)
صد (نماد کثرت) تا مثل حضرت آدم در یک لحظه میتونن به گمراهی سقوط کنند و صد تا ابلیس تسلیم حضرت حق بشن.
حضرت آدم متوجه شد که با این نوع دیدن داره به خودش صدمه میزنه و از این نوع اندیشه و قضاوت که دستمایه ش خود برتر بینی بود، توبه کرد
رو به خدا میگه: ای فریادرس ما را هدایت کن( همه تیره من همه انسانها را) ما را هدایت کن که به داشتهها و دانستههای خودمون افتخار نکنیم و اگر عقلی و علمی و ثروتی به دست آوردیم از پشت عینک اونها به دیگران از دید «من برترم» ننگریم.
قلبی را که با کرم و بخششت هدایت یکبار کردی بار دیگر تنگ و تیره مگردان و از این دل در برابر قضا و قدر محافظت کن.6060
تقدیرهای بد را از ما دور کن و از اهل صفا (کسانیکه روی خودشان کار میکنند و صافی دل شدهاند) خودت را دریغ نکن
هیچ چیزی در این دنیا تلخ تر از این نیست که تو خودت را دریغ کنی و وقتی پناه تو نباشه تمام امور شبیه یک هزارتوی درد و رنجه حتی اگه به ظاهر خوشایند باشه
(وقتی حضور تو نباشه) هر چه که داریم راه ما رو میزنه و حتی جسم ما روی جان مارو میپوشونه.(حجاب جان ما میشه)
(وقتی تو نباشی)ما با انتخابهای غلط خودمون به خودمون آسیب میزنیم. اگر تو پناه ما نباشی نمیتونیم جان سالم به در ببریم
اگر هم جان سالم به در ببریم و مثلا نود سال عمر کنیم چه عمری میکنیم؟نود سال درد و رنج انباشته که نشد جان سالم به در بردن
جانی که به تو وصل نباشه و از صفات تو صافی نشده باشه، تا ابد در کور و کبوده( از شدت کوری دایما خودش رو به در و دیوار میکوبه و درد میکشه و کبود میشه)
اگر تو راه را نشان ندی، جان بردن و زنده بودن بیمعنی میشه.
طعنه زدن و قضاوت کردن دیگران به تو رواست و به ما ناروا.
تو میتونی دیگران رو به دیده کوچکی ببینی (ما نمیتونیم)
تو میتونی به نسبت بزرگی خودت هر چیزی رو به دیده کوچکی ببینی
هر چیزی در برابر کمال تو ناقصه و کامل کردنش هم فقط از تو برمیاد
چرا که به تو آسیبی نمیرسه و درمان هر آسیبی و تو نیست نمیشی و درمان هر نیست هستی(نیستها بوجود میآورد و استغنا میبخشد)
آن که بوجود میاره بلده نیست کنه و آنکه میپراکنه بلده جمع کنه(فقط خدا میتونه کسی رو که خودش رو با ذهن یکی گرفته دوباره جمع کنه در وحدت)
باغ رو در پاییز (انسان رو در ذهن) خشک میکنه. و دوباره باغ رو با گلهای رنگارنگ (انسان رو در حضور) زنده میکنه.
که ای خشک و سوزان شده در ذهن (خطاب به انسان) که هر لحظه داری با افکارت خودت را میسوزانی و خشک میکنی تورا من مثل یک دانه در ذهن کاشتم حالا بیا بیرون وقت روییدن و شهرت یافتنه تو در تمام کائنات مشهور هستی. بیا بیرون ، رشد کن و از حالت فکر پشت فکر بیرون بیا
عادت کردی با این چشم ذهنی دنیا رو ببینی و به خوب و بد قضاوت کنی هر لحظه این حالت نهایی تو نیست. خالی شو تا من تو را بنوازم.
ما انسانها در ذهن قدرت خلق کردن داریم اگر از ذهن بعنوان ابزار استفاده کنیم اما متاسفانه خودمون رو با ذهن اشتباه گرفتیم و به همین دید کوته بین قناعت کردیم.تا زمانیکه در چنین حالتی هستیم حقیر خواهیم بود.
از این حقیر شدنه که ما منم منم میکنیم و به داشتهها و دانستههای ذهنی خودمون افتخار میکنیم و در یک مسابقه من بهترم با دیگران شرکت داریم(ماشین من بهتره /خونه من بهتره/ دانش من بهتره /عرفان من بهتره و ....)و تا تو نخواهی در همین اهریمنی من باقی هستیم
از این حالت اگر ما رها شدیم(کسانی مثل مولانا) بخاطر اینکه خودمون بلد بودیم و دانش به دست آوردیم و عبادت کردیم و امثالهم نیست، بخاطر اینه که تو چشم ما را باز کردی و به ما دیده ای دادی سبب سوراخ کن تا حجب را بکنیم از بیخ و بن.
اگر یک کور نه عصا داشته باشه و نه عصا کش دقیقا چه حالتی داره؟ ما بی تو همون حالتیم، تو بیا و عصای ما رو بکش ما نمیبینیم چرا که در ذهن کور شدیم و خودمون رو کامل و عاقل میدانیم.
کل وجه ما سوی الله باطل. به غیر از تو هرچه که با این حالت کوری میبینیم و خوب و بد مینامیم مثلا ازدواج رو خوب میدونیم و مرگ تن رو بد و امثالهم ، در اصل همه باطله چون ما کورین در نتیجه از همه اینها در نهایت درد گیرمون میاد.
این سبک زندگی جز درد هیچ چیزی به ارمغان نمیاره
بدون بودن در حالت حضور (بدون حضور خدا) هر چیزی باطله و بودن در این حالت چیزی نیست که بتونیم به دست بیاریم، بلکه به واسطه فضل و کرم اوست و ما فقط میتونیم روی خودمون کار کنیم تا از این صفات فعلی خودمون رو در معرض صفات الهی قرار بدیم. مثلا شاهد خشم و حرص و حسد در خودمان باشیم و سعی و تلاش غیر ذهنی در اطراف این پدیدهها کنیم برای رهایی اما فقط به فضل او امید ببندیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.