گنجور

 
مشتاق اصفهانی

گلی و گل رخی تا در چمن هست

خروش بلبل و افغان من هست

دلم در سینه خون گشت و نگفتی

که یعقوبی درین بیت الحزن هست

چه با کوه غمت سازم گرفتم

بدستم تیشه‌ای چون کوه‌کن هست

گلستانیست کویت از شهیدان

که هر گامش دوصد خونین کفن هست

مرا در کوی او ره نیست مشتاق

وگرنه بلبلی در هر چمن هست

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
عطار

بعهد من اگر نوگر کهن هست

سخن دزدان این شیرین سخن هست

آذر بیگدلی

گلی و بلبلی تا در چمن هست

نشانی از تو و نامی زمن هست

نه چون سروت، نهالی در چمن هست

نه چون لعلت، عقیقی در یمن هست

ندارند آگهی اخوان که راهی

[...]

رفیق اصفهانی

به تن تا جان غم فرسود من هست

غم و درد توام در جان و تن هست

تو آن لیلی شیرینی که هر سو

صدت مجنون هزارت کوهکن هست

نه چون رخسار و نه چون قامت تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه