گنجور

 
مشتاق اصفهانی

آنکه با من همنشین در عشق جانان من است

کیست غیر از دل که آنهم دشمن جان من است

نیست با کم از سیه بختی که داغ عشق او

روز و شب مهر منیر و ماه تابان من است

گشته روزم تیره زان زلف و گواه دعویم

خاطر آشفته و حال پریشان من است

بندی عشقم چه می‌خوانی ز زندانم به باغ

کنج زندان باغ و طرف باغ زندان من است

تا درین گلزار خاری هست از جورش چو گل

چاک مشتاق از گریبان تا به دامان من است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عبدالقادر گیلانی

آن که آتش افکند درخلق جانان من است

وانکه می سوزد از آن رویش همین جان من است

تا شدم دیوانه پیشم قصر شه ویرانه است

کآسمان فیروزه ای ازطاق ایوان من است

عشق ورزیدم نهان ای وای بر من کین زمان

[...]

حکیم نزاری

گر رقیبش دشمن جان است رضوان من است

ورهمه مالک بود در راه او جان من است

آب حیوانی کزو شد زنده ی جاوید خضر

گر زمن پرسند خاک کوی جانان من است

من چه غم دارم اگر بر چشم اهل روزگار

[...]

امیرخسرو دهلوی

آن سوار کج کله کز ناز سلطان من است

بس خرابی ها کز او، در جان ویران من است

خون من در گردنم، کامروز دیدم روی او

چنگ من فردای محشر هم به دامان من است

هر که در جا حور دارد، خانه پندارد بهشت

[...]

ناصر بخارایی

دیوانه‌ام وین عقل کل طفل دبستان من است

روح‌القدس بر لوح دل کمتر ثنا خوان من است

تا مشتری شد دلبرم فارغ ز حوض کوثرم

مه را گریبان می‌درم، مه در گریبان من است

من چون خلیفه زاده‌ام، اندر ولایت حاکمم

[...]

جامی

این همه خونابه کاندر چشم گریان من است

گشته پیدا از جراحت های پنهان من است

قاصدی کاید ز جانان بهر قتل دیگری

قاصد جانان مگو کو قاصد جان من است

پرده از راز دلم چون غنچه برخواهد گرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه