گنجور

 
مشتاق اصفهانی

خوش آن عاشق که سویش گاهگاهی

فتد از گوشه چشمی نگاهی

دلی حال دلم داند که گاهی

شکستی دیده از طرف کلاهی

ندارد عاشقی چون من که دارم

بر این دعوی زهر آهی گواهی

قدت سرو چمن بیرای سروی

رخت ماه و جهان آرای ماهی

مه و مهری بخویم بی‌توام پس

شب تاریکی و روز سیاهی

کند چون بلهوس دعوی عشقت

نه در چشم اشکی و نه در دل آهی

دل صد چاک عاشق بین که باشد

ز هر چاکش بکوی دوست راهی

چه صیدافکن بود چشمت که هر دم

کند از صید خالی صیدگاهی

مکن از جرم خود اندیشه مشتاق

که پیش لطف او کوهیست کاهی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

به راه اندر همی شد شاهراهی

رسید او تا به نزد پادشاهی

باباطاهر

به قبرستان گذر کردم صباحی

شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت

که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
مسعود سعد سلمان

نگارینا نرستی ز آب و در آب

سبک رفتاری و نیکو شناهی

بلی تو ماهی سیمی و هرگز

نترسد در میان آب ماهی

کنارم آبگیری هست و در وی

[...]

انوری

زهی بگرفته از مه تا به ماهی

سپاه دولت پیروز شاهی

جهانداری که خورشیدست و سایه

یکی شاهنشهی دیگر الهی

خداوندی که بنهادند گردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه