ز وصل او که من پیوسته میپنداشتم روزی
دلی دارند یاران خوش که من هم داشتم روزی
ثمرها خوردهام زین دانهافشانی کنون اشکم
نه آن تخم است پنداری که من میکاشتم روزی
ز آهم رفت اثر افغان که در کارم شکست آمد
از این رایت که بهر فتح میافراشتم روزی
کنون حاصل ندارد تخم اشکم ورنه زین دانه
به روی هم چه خرمنها که میانباشتم روزی
کنم هردم بیان شوق و گریم این مکافاتش
که حرف عشق را افسانه میپنداشتم روزی
ننالم چون ز جورت آه رفت آن طاقتم کز تو
جفا میدیدم و نادیده میانگاشتم روزی
مجو بیطلعت آن مهروَش مشتاق تاب از من
ندارم طاقت اکنون ذرهای گر داشتم روزی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق و دردناک خود درباره عشق و جدایی اشاره میکند. او به یاد روزهایی میافتد که به وصال محبوبش امید داشت و امیدوار بود که دوستانش هم با او در این احساس شریک باشند. اما حالا از بی وفایی و اشکهایی که جاری میکند، رنج میبرد و متوجه میشود که عشقش به تحقق نرسیده است. او از عدم درک درد و سختی عشق در گذشتهاش سخن میگوید و اکنون تحمل هیچ چیزی را ندارد. شاعر در نهایت به ناتوانی خود در تحمل جدايي اشاره کرده و از فقدان محبوبش ناله میکند.
هوش مصنوعی: من همیشه فکر میکردم که روزی دوستان خوب و دلانگیز ملاقات خواهند شد، و من نیز روزی دل خوشی خواهم داشت.
هوش مصنوعی: من اکنون میوههایی را چشیدهام که از بذری که پاشیده بودم به دست آمده است، اما اشکهای من دیگر آن تخمی نیست که در گذشته به امید آن میکاشتم.
هوش مصنوعی: از درد و اندوه من صدایی بلند برخواست که در کارم شکست به بار آورد. این شکست ناشی از تلاشی است که برای پیروزی داشتم.
هوش مصنوعی: هماکنون نتیجهای از اشکهایم به دست نمیآورم، وگرنه با این دانهها، روزگاری چهقدر محصول بزرگ و فراوانی جمعآوری میکردم.
هوش مصنوعی: هر لحظه شور و شوق خود را بیان میکنم و اشک میریزم. عذابش این است که روزی عشق را فقط یک افسانه میدانستم.
هوش مصنوعی: من از درد و رنجی که از تو دیدهام، مانند آه و نالهای مینالم. آنکه به خاطر ستمهایت تحملم را کم کردهام، روزی تو را نادیده میانگاشتم و به تو بیتوجه بودم.
هوش مصنوعی: دنبال چهرهی آن معشوق نرو، چون دیگر تاب و توان برایم نمانده است. روزی اگر ذرهای از عشقش داشتم، حالا دیگر قدرتی برای تحمل این بیتابی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من اشک بیدلان را خنده می پنداشتم روزی
کنون بر می دهد تخمی که من می کاشتم روزی
هم اول روز کان زلف سیاهم پیش چشم آمد
دل من زد که از وی شام گردد چاشتم روزی
تو، ای ناخورده جام عشق، هشیاری مکن دعوی
[...]
ز مستی، خون دل را، باده می انگاشتم روزی
خروش سینه را، افسانه می پنداشتم روزی
دل ِ شوریده حالی بود، کز من ناگهان گم شد
به کف چیزی که از سامان هستی داشتم روزی
کنون دارایی فوج معانی از که می آید؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.