گنجور

 
مشتاق اصفهانی

برون قدر من از جرگ گرفتاران شود پیدا

که در دوری به یاران قیمت یاران شود پیدا

ز جنبش کرد مژگان حال چشمت را بیان اما

ز بی‌تابی نبض احوال بیماران شود پیدا

به بزم اهل غفلت آنچه دانا می‌کشد داند

کسی در جرگ مستان گر ز هشیاران شود پیدا

زنند این قوم پر از حق‌پرستی لاف و می‌ترسم

که گر کاوند بت از جیب دین‌داران شود پیدا

رضا باغی بود کآنجا ز آتش سبزه می‌روید

چو خطی کز عذار لاله‌رخساران شود پیدا

چکد حسرت ز سر تا پایم آن حال دگرگونم

که گاه نزع بیمار از پرستاران شود پیدا

دلم را تازه‌رویی اشک غم مشتاق می‌بخشد

طراوت باغ را چندانکه از باران شود پیدا

 
 
 
بابافغانی

در مستان زدم تا حال هشیاران شود پیدا

نهفتم قدر خود تا قیمت یاران شود پیدا

فلک ای کاش بردارد ز روی کارها پرده

که نقد زاهدان و جنس میخواران شود پیدا

ز سیل فتنه چون در ورطه افتد زورق هستی

[...]

نظیری نیشابوری

ز حرمانم غمی در خاطر یاران شود پیدا

چو بیماری که مرگش بر پرستاران شود پیدا

چو پیدا گردم از راهی، چنان یاران رمند از من

که بدمستی میان جمع هشیاران شود پیدا

کسی نگریزد از ما، گر ازین تقوی برون آییم

[...]

صائب تبریزی

ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد

که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا

فیاض لاهیجی

رواج بیدلان از مهر دلداران شود پیدا

که قدر و قیمت یاران هم از یاران شود پیدا

من و کنج فراق ای گریة حسرت کجایی تو

که در روز چنین قدر هواداران شود پیدا

اگر از گریة بسیار من درهم شود شاید

[...]

حزین لاهیجی

بهار آمد که می در جام میخوران شود پیدا

مرا از سینه، داغ لاله رخساران شود پیدا

مغنی، مصرع شوخی، ز من باید سراییدن

که شور میکشان، در بزم هشیاران شود پیدا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه