چو شمعم کشت و آسوده ز آه شعله بار خود
جز این نبود گر آخر یاریای دیدم ز یار خود
به خون خود ز تیرش غلتم و شادم به امیدی
که آید آن شکارافکن به سر وقت شکار خود
بس است امیدگاه من جفا ترسم بدل سازی
به ناامیدی امید دل امیدوار خود
ز تاراج خزانم نیست پروا خاربن باشم
چه گل در باردارم تا بلرزم بر بهار خود
منم مشتاق از سودای زلف او سیهروزی
که نشناسم ز هم از تیرگی لیل و نهار خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و درد و امید شاعر است. شاعر خود را به شکل شمعی توصیف میکند که در مقابل شعلههای آتش خود آرام است، و میگوید اگر یاری را به پایان برساند، این تنها نتیجه خواهد بود. او از تیر غم و ناامیدی خود میغلطد ولی به امید این که معشوقش به سراغش بیاید، خوشحال است. امیدوار است که روزی در انتظار معشوق نماند و از تار و پود غمها رهایی یابد، زیرا هنوز عشق در دلش میتپد. او با ذکر خزان و بهار، بر تداوم عشق و امیدش تأکید میکند. در نهایت، شاعر بیان میکند که از عشق و زلف معشوقش به شدت مشتاق و دلتنگ است و نمیتواند بین شب و روز خود تمایزی قائل شود.
هوش مصنوعی: من همچون شمعی هستم که به خاطر آتش وجودش سوزانده میشود و جز این چیزی برای من باقی نمانده است. اگر در آخرین لحظات خود یاری از محبوب خود ببینم، خوشحال میشوم.
هوش مصنوعی: من از تیر او زخمی شدهام و با این حال شادم، به خاطر این که امیدوارم آن کسی که شکار را بهدست میآورد، به موقع و به دنبال هدفش بیاید.
هوش مصنوعی: دیگر امید نداشته باشم، از اینکه با خیانتهای مکرر ناامید شوم میترسم. امیدوارم که قلبم نیز به ناامیدی دچار نشود.
هوش مصنوعی: از آسیبها و سختیهای پاییز نگران نیستم، زیرا همچنان که درخت خاربن میتواند در باروری خود گل بیاورد، من نیز در دوران سختی بهار خود را در دل دارم و منتظرم تا به آن زمان برسم و شکوفا شوم.
هوش مصنوعی: من عاشق موی او هستم و به خاطر این عشق، روزها و شبها برایم تیره و تار است؛ به طوری که حتی نمیتوانم تفکیک کنم که چه زمانی روز است و چه زمانی شب.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه خوش صبحی دمید امشب مرا از روی یار خود
گلستان حیاتم تازه گشت از نوبهار خود
بحمدالله که کشت بخت بر داد و نشد ضایع
هر آنچ از دیده باران ریختم بر روزگار خود
مگر هجران قیامت بود کان بگذشت خود بر من
[...]
چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود
رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود
به بزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه
که غیرت میبرم از سایهٔ شخص نزار خود
به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی
[...]
نشان آن که کردم قطع امید از دیار خود
نهادم در حریم کوی او سنگ مزار خود
برهمن از صنم برگشت و حاجی از حرم آمد
من و اخلاص و عرض بندگی و کوی یار خود
تو خواهی کافری دان طاعتم خواهی مسلمانی
[...]
کسان مشغول کار خویش و من مشغول یار خود
که خواهد آمدن تا زین میان آخر به کار خود
نخواهم پرتو از مهر و فروغ از مه که در عشقت
خوشم با روزهای تیره و شبهای تار خود
باین شادم که نتوانم کنم گردآوری خود را
[...]
به حسرت مردم و، آخر ندیدم روی یار خود
سزای من که از اول نکردم فکر کار خود
رود گر صید گامی چند و صیاد از قفای او
نه از بیم است، میخواهد ببیند اعتبار خود
غم عشقت نمیگویم بمردم، ساده لوحی بین؛
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.