گنجور

 
مشتاق اصفهانی

شام شد زلف سیاه تو به یادم آمد

گشت طالع مه و ماه تو به یادم آمد

دوش در بادیه رم کرده غزالی می‌گشت

گردش چشم سیاه تو به یادم آمد

بر سر شاخ کله گوشه گل باد شکست

شکن طرف کلاه تو به یادم آمد

خنجر غرقه به خون در کف مستی دیدم

تیغ خون‌ریز نگاه تو به یادم آمد

به خسی آتشی از جلوه برقی افتاد

حال خود بر سر راه تو به یادم آمد

تیری آمد به هدف تند ز شستی مشتاق

سرعت ناوک آه تو به یادم آمد

 
sunny dark_mode