مرا بخت سبز از فلک دوش بود
که آن سرو نازم در آغوش بود
ز غمخواری وصل او در دلم
غم هر دو عالم فراموش بود
نگاهش بمن در سوال و جواب
سراپا زبان جمله تن گوش بود
چگویم پس از هجر از وصل وی
که آن جمله نیش این همه نوش بود
لبش داشت صد رنگ با من سخن
نه چون غنچه از ناز خاموش بود
ز صهبای وصلش دلم تا سحر
برنگ خم باده در جوش بود
ز سیل سرشکم چو شبهای هجر
گهی تا کمرگاه و تا دوش بود
چه فیض امشب از وصل مشتاق دید
کز این باده تا صبح بیهوش بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نشسته بدر بر گلینوش بود
که گفتی زمین زو پر از جوش بود
نگهبان ایران،کیانوش بود
که در جنگ او شیر،بی توش بود
ز سر تابه پا یل سیه پوش بود
چو ابرش بکف تیغ در جوش بود
سپهدار ما هم بر کوش بود
به زخمش بیفگند و بیهوش بود
مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود
چنان مست دیدار و حیران عشق
که دنیا و دینم فراموش بود
نگویم می لعل شیرین گوار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.