گنجور

 
مشتاق اصفهانی

می دو چشم تو ندانم ز چه پیمانه زدند

که ره دین و دل عاقل و دیوانه زدند

توئی آنشمع که هر شام ملایک تا صبح

در هوای تو پروبال چو پروانه زدند

کشم از دیر چسان پا که در آن مغبچگان

ره دین و دلم از جلوه مستانه زدند

خسرو ملک جنونم بر من مجنون کیست

کاول این قرعه بنام من دیوانه زدند

سوخت جامی ز می عشقم و پیداست که چیست

حال آنان که از این می دوسه پیمانه زدند

 
sunny dark_mode