گنجور

 
مشتاق اصفهانی

خضاب از خون عاشق کن نگاری کرده‌ام پیدا

نگار سر و قد گلعذاری کرده‌ام پیدا

بتی من جسته‌ام کز چهره‌اش پیداست نور حق

عجب آیینه و آیینه‌داری کرده‌ام پیدا

به یک ابرش جهاندن شعله در هر خرمن اندازد

ز برق آتش عنان تر شهواری کرده‌ام پیدا

خدنگ غمزه سرکش کرده‌ای صیادوش شوخی

بت صیدافکن عاشق شکاری کرده‌ام پیدا

سزد در داد اول بازم ار نقد دل و دین را

دغل دشمن حریف خوش‌قماری کرده‌ام پیدا

کنار از بوالهوس جویی به عاشق مهربان خویی

به دشمن دشمنی با یار یاری کرده‌ام پیدا

چه خواهم کرد مشتاق ار ببازم عشق با خوبان

خجسته شغلی و فرخنده کاری کرده‌ام پیدا

 
 
 
فضولی

به دل از گلعذاری خارخاری کرده‌ام پیدا

بحمدالله نیم بیکار کاری کرده‌ام پیدا

درین گلشن چو گلبن از جفای گردش گردون

بسی خون خورده‌ام تا گلعذاری کرده‌ام پیدا

به خون دیده و دل کرده‌ام صید سگ کویش

[...]

محتشم کاشانی

من از رغم غزالی شهسواری کرده‌ام پیدا

شکاری کرده‌ام گم جان شکاری کرده‌ام پیدا

زلیخا طلعتی را رانده‌ام از شهر بند دل

به مصر دلبری یوسف عذاری کرده‌ام پیدا

زمام ناقه محمل نشینی داده‌ام از کف

[...]

سام میرزا صفوی

دگر ای هم نشینان خار خاری کرده ام پیدا

عجب نازک نهالی، گلعذاری کرده ام پیدا

مشتاق اصفهانی

درون غنچه دل خارخاری کرده‌ام پیدا

همانا باز عشق گل‌عذاری کرده‌ام پیدا

به لب سرچشمه نوشی به قد سرو قباپوشی

به تن شایسته بوس و کناری کرده‌ام پیدا

ننازم چون به نقش پای او کآمد به بالینم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بیا ساقی شراب خوشگواری کرده‌ام پیدا

شراب خوشگوار بی‌خماری کرده‌ام پیدا

ز رنج باده دوشین حریف ار دردسر دارد

به میخانه حریف میگساری کرده‌ام پیدا

شکست ار تار مطرب یا که مزمارش نمی‌خواند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه