گنجور

 
محتشم کاشانی

ای فلک حشمت که در دکان نظم محتشم

به ز مدح مشتری گیر تو یک پرگاله نیست

وان عروسان را که در عقد تو می‌آرد به نظم

هیچ یک را احتیاج صنعت دلاله نیست

نطقش از شیرینی در ثنایت می‌نهد

بر سر هم آن قدر شکر که در بنگاله نیست

با دگر اشعار کز پی می‌رسد این قطعه هست

کاغذی باوی که کوتاهیش در دنباله نیست

آن قدر در کز ثنایت دردل ذخار اوست

بر گل صد برگ سوری صد یک آن ژاله نیست

ابر طبعش بس که حالا مستعد بارش است

هیچ ماهی بر سپهر فکرتش بی‌هاله نیست

او چو در جولان گه صد سالهٔ مدحت پا نهاد

وین سخن بی‌اصل مثل شعلهٔ جواله نیست

وجه انعامش که مرقوم است و مجری در برات

همچو احسان دگر یاران چرا هر ساله نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

ز انقلاب جسم‌، دل بر ساز وحشت هاله نیست

سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست

درگلستانی که داغ عشق منظور وفاست

جز دل فرهاد و مجنون هر چه‌ کاری لاله نیست

پرتو هر شمع‌، در انجام‌، دودی می‌کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه