حکمی که همچو آب روان در دیار اوست
خونریز عاشقان تبه روزگار اوست
از غیرتم هلاک که بر صید تازهای
هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست
خون میچکاند از دل صد صید بینصیب
تیر شکاری که نصیب شکار اوست
بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی
بر عهدهای بسته نا استوار اوست
حرفی که میگذارد و میداردم خموش
لطف نهان و مرحمت آشکار اوست
باغیست تازه باغ عذارش که بی گزاف
صد فصل در میان خزان و بهار اوست
نیکوترین نوازش جانان محتشم
آزار جان خسته و جسم فکار اوست
فریاد اگر نه جابر آزار او شود
سلمان جابری که خداوندگار اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد ناشی از آن است. شاعر به توصیف حال خود میپردازد که به خاطر عشق، دچار رنج و عذاب شده است. او از زخمها و مشکلاتی که در پی این عشق برایش پیش آمده، سخن میگوید و بر این نکته تأکید میکند که اعتمادش به وعدههای طرف مقابل بیپایه و ناپایدار است. در نهایت، شاعر بین زیبایی و درد، و همچنین میان عشق و آزار تضاد ایجاد میکند و نشان میدهد که این عشق هم میتواند خوب و هم مضر باشد.
هوش مصنوعی: حکمی که به راحتی و به طور طبیعی در سرزمین او جاری است، باعث ویرانی و نابودی عاشقان در زمان آنها شده است.
هوش مصنوعی: از شدت غیرتم به حالت ناگواری رسیدهام، چون حتی بر شکار تازهای هم جراحتهایم را دارم و هم خود شکار نیز به کاری که کرده دچار است.
هوش مصنوعی: دلهایی که از عشق و احساس پر شدهاند، مانند شکارچیانی هستند که از زخمی شدن شکار خود رنج میبرند. تیر شکارچی به هدف میخورد و در این میان، دلهای بینوا و بینصیب درد و رنج خود را تحمل میکنند.
هوش مصنوعی: کسی که مانند من به مطمئن بودن بر وعدههای بیپایه و سست اعتماد کرده، سرانجام خوبی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: کلامی که او میگوید و من در ذهنم نگه میدارم، به خاطر لطف پنهان و محبت واضح اوست.
هوش مصنوعی: باغی تازه و شکوفاست که بدون هیچ دلیلی در هر دو فصل خزان و بهار، زیبایی خاص خود را دارد.
هوش مصنوعی: بهترین و زیباترین محبت معشوق، درواقع آزار و رنجاندن جان خسته و جسم ناتوان اوست.
هوش مصنوعی: اگر فریاد نزنیم، ممکن است جابری به ما آسیب برساند، اما سلمان، که خداوندگار اوست، در کنار ماست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز خلق را همه فخر از تبار اوست
وین روزگار خوش، همه از روزگار اوست
از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست
دولت مطیع اوست، خداوند یار اوست
آن دلبری که خوبی بسیار یار اوست
دردا که در دلم همه پیکار کار اوست
گرد سرای وصل نگشته است یک نفس
پیش در فراق بصد بار بار اوست
در نار هجر روی چو آبی شدم از آنک
[...]
شاهی که عدل و جود همه روزگار اوست
تاریخ نصرت و ظفر از روزگار اوست
قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست
اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست
والی به حد شام یکی پهلوان اوست
[...]
خرچنگ کجرواست مه اندر کنار اوست
ور شیر ابخر است غزاله شکار اوست
آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست
و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست
عمری است تا چو شمع بامید یک سخن
موقوف پرور دهن تنگ بار اوست
تا کی بخنده ئی سردندان کند سپید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.