گنجور

 
محیط قمی

نوبهار آمد و باد سحری غالیه‌بوست

گاه طرف چمن و سایهٔ بید و لب جوست

خیز تا بهر تفرّج سوی گلزار رویم

که صبا غالیه‌افشان و زمین غالیه‌بوست

مشک‌بو از چه سبب شد نفس باد بهار

مگر این مونس جان همدم آن حلقهٔ موست

در رُخش پرتو خورشید بود سایه‌فکن

چشم بد دور ز بس دلبر من آینه‌روست

روز عید است و مرا از کرم شاه جهان

یار در منظر و گل در بر صهبا به سبوست

بر شهنشاه جهان سایهٔ یزدان نوروز

باد فرخنده و بر هرکه ز جان بندهٔ اوست

ناصرالدین شه قاجار خداوند ملوک

که نکومقدم و والاهمم و نیکوخوست

ابدالدّهر بماناد که در دولت او

هرکه را می‌نگرم وضع خوش و حال نکوست

تا به فیروزی بر تخت شهی کرده جلوس

ساحت ملک ز یُمن قدمش چون مینوست

 
sunny dark_mode