گنجور

 
محیط قمی

رنج‌ها برده فراوان، هنر آموخته‌ام

وز همه عشق ترا خوب‌تر آموخته‌ام

نی خطا گفتم جز عشق، ندارم هنری

به عمر همین یک هنر آموخته‌ام

تا نموده است ز خود بی‌خبرم جذبهٔ دوست

علم آگاهی از هر خبر آموخته‌ام

کیمیاگر شده از اشک سپید و رخ زرد

صنعت ساختن سیم و زر آموخته‌ام

رسم بیداری شب شیوهٔ افغان سحر

ز سگان تو و مرغ سحر آموخته‌ام

شیوهٔ رهروی و پیشهٔ قلاشی را

از رفیقی دو سه بی‌پا و سر آموخته‌ام

از گدایان در میکده شاهان سلوک

طرز بخشیدن تاج و کمر آموخته‌ام

نظری دوست به حالم ز عنایت فرمود

آن چه آموخته‌ام زآن نظر آموخته‌ام

ذره‌ام وز اثر تربیت شمس وجود

تربیت کردن شمس و قمر آموخته‌ام

شه مردان اسدالله که از همت وی

پنجه بر تافتن شیر نر آموخته‌ام

اقتدا هست پسر را به پدر، حب علی

من خلف بوده‌ام و از پدر آموخته‌ام

شاعری را ز پی منقبت شاه «محیط»

از ازل نی زپی کسب زر آموخته‌ام

 
sunny dark_mode