محمد بن منور
»
اسرار التوحید
»
باب دوم - در وسط حالت شیخ
»
فصل اول - حکایات کرامات شیخ
»
حکایت شمارهٔ ۳۶
درویشی بود در نشابور و او را عظیم میلی بدنیا بود و برجمع ادخار عظیم رغبت نمودی. یک شب دزد در خانۀ او راه یافت و هرچ بود برداشت، مگر مرقعی که نقدوی در آنجا بود بماند. دیگر روز درویش عظیم مهجور و شکسته به مجلس شیخ آمد و با کس نگفت. شیخ در میان سخن روی بدان درویش کرد و گفت ای درویش:
آری جانا دوش ببامت بودم
گفتی دزدست دز نَبُد من بودم
درویش فریاد درگرفت و به خدمت شیخ آمد و آن نقد کی مانده بود در میان آورد. شیخ گفت چنین باید کی همه در میان باشد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در نشابور درویشی بود که به دنیا بسیار علاقهمند بود. یک شب دزدی به خانهاش رفت و همه چیز را برد، به جز مرقعی که نقدوی در آن بود. روز بعد درویش با حالتی شکستخورده به مجلس شیخ آمد و چیزی نگفت. شیخ در حین صحبت به درویش نگاه کرد و گفت که او شب گذشته در خواب او را دیده و دزد نبود. درویش با فریاد به خدمت شیخ آمد و آن مرقی را که باقیمانده بود، به او نشان داد. شیخ گفت که باید این موضوع در میان باشد.
هوش مصنوعی: در نشابور درویشی زندگی میکرد که بسیار به دنیا و زینتهای آن علاقهمند بود و دوست داشت در جمعهای معتبر حاضر شود. یک شب، دزدی به خانهاش وارد شد و تمام وسایلش را به سرقت برد، به جز یک مرقع که در آنجا باقی ماند. روز بعد، درویش با حالتی غمگین و شکست خورده به محفل شیخ رفت و هیچکس را مورد خطاب قرار نداد. در وسط صحبتهای شیخ، او به درویش نگاه کرد و گفت: ای درویش:
هوش مصنوعی: بله عزیزم، شب گذشته در بام تو بودم و تو گفتی که دزدی در آنجا هست. اما نمیدانستی که خود من همان دزد هستم.
هوش مصنوعی: درویش شروع به فریاد زدن کرد و به حضور شیخ آمد و آن مقداری پولی که باقی مانده بود را آورد. شیخ گفت که اینگونه باید باشد که همه چیز در میان قرار گیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.