حکایت شمارهٔ ۲۳
از عمید خراسان نقل کردهاند که سبب ارادت من در حقّ شیخ بوسعید و فرزندان او که در ابتدا کی من بنشابور آمدم یکسواره بودم و مرا حاجب محمد گفتندی. هر روز بامداد بدر خانقاه شیخ بوسعید برگذشتمی و بدانجا درنگریستمی و او را بدیدمی، آن روز بر من مبارک بودی. یک شب اندیشه کردم که فردا به سلام این شیخ شوم و او را چیزی برم. هزار درم سیم بسختم از آن سیمی کی در آن وقت نوزده بودند، سی درم بدیناری. و این هزار درم سیم در تایی کاغذ پیچیدم تا چون روز شود به سلام شیخ شوم و این سیم پیش وی بنهم. و درین خانه تنها بودم و با کس نگفتم. پس بخاطرم درآمد کی این بسیار باشد، پانصد درم تمام باشد سیم بدو نیمه کردم و پانصد درم در پس بالش کردم و پانصد درم بخدمت شیخ بردم و سلام گفتم و آن سیم بخواجه حسن مؤدب دادم. حسن برفقی بگوش شیخ گفت کی حاجب محمد شکستۀ آورده است، شیخ گفت مبارک باد اما تمام نیاورده است، یک نیمه در پس بالش گذاشته است و حسن را هزار درم وامست، تمام به حسن دهد تا حسن دل از وام فارغ کند. عمید گفت چون این سخن بشنیدم متغیر شدم و چاکری بفرستادم تا باقی بیاورد و بحسن داد. پس گفتم ای شیخ مرا قبول کن. شیخ دست من بگرفت و گفت تمام شد، برو به سلامت. عمید گفت بعد از آن هیچ کس را بر من دست نبود و به سلامت بودم و اگر چه خرجی میافتاد باختیار من بود و هرگز هیچ رنج ندیدم و هر روز کارم در زیادت بود. چون بازگشتم شیخ از پس پشت من درنگریست و گفت ای بساکار که در پس قفای این مردست.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: عمید خراسان درباره ارادتش به شیخ بوسعید و فرزندانش میگوید که وقتی به بنشابور آمد، هر روز به خانقاه شیخ میرفت و او را میدید. یک شب تصمیم میگیرد برای دیدار شیخ، هزار درم سیم به او هدیه دهد. او این سیمها را در کاغذ پیچید و به خانقاه شیخ برد. اما درنهایت تصمیم میگیرد که نیمی از آن را در پس بالش خود نگه دارد و فقط پانصد درم به شیخ بدهد. هنگامی که این کار را انجام داد، شیخ از کمبود هدیه او مطلع شد و دستور داد که باقیمانده را به حسن بدهند تا بدهی او را بپردازد. عمید از این موضوع ناراحت شد و خواست که هدیهاش به طور کامل به شیخ برسد. در نهایت، شیخ او را پذیرفت و عمید پس از آن همه چیز را در زندگیاش به خوبی سپری کرد و همیشه در حال پیشرفت بود. شیخ به او گفت که کسی در پس اوست که به کار او میرسد.
هوش مصنوعی: عمید خراسان بیان کرده که او از زمان ورودش به بنشابور ارادت خاصی به شیخ بوسعید و فرزندان او پیدا کرده بود. هر روز صبح از کنار خانقاه شیخ عبور میکرد و روزهایی که آنجا میدیدش، برایش خوش یمن بود. یک شب تصمیم گرفت در روز بعد به دیدن شیخ برود و هدیهای برای او بیاورد. بنابراین، هزار درم سیم را که معادل نوزده دینار بود، در یک کاغذ پیچید و قصد داشت در روز مقرر، آن را به شیخ تقدیم کند. او تنها بود و هیچکس از این تصمیمش خبر نداشت. پس از مدتی به فکرش رسید که شاید این مقدار زیاد باشد، بنابراین تصمیم گرفت نیمی از آن را نگه دارد و فقط پانصد درم به شیخ ببرد. در روز ملاقات، او سلام کرد و هدیهاش را به خواجه حسن مؤدب داد. حسن این هدیه را به گوش شیخ رساند، و شیخ با توجه به اینکه نیمی از هدیه در پس بالش او مانده، گفت که او باید تمام آیا پیدا کند. عمید بعداً متوجه شد که این موضوع سبب ناراحتیاش شده و بلافاصله چاکری فرستاد تا باقی هدیه را بیاورد. پس از اینکه هدیه کامل شد، از شیخ خواست که او را بپذیرد و شیخ با تمایل پذیرفتن او را تأیید کرد و به او گفت که همه چیز درست شده و میتواند به سلامت برود. عمید ادامه میدهد که بعد از این ملاقات، هیچکس نتوانسته بود او را ناراحت کند و زندگیاش پر از برکت و راحتی بود. او هر روز بیشتر به کار و زندگی خود میپرداخت و به این ترتیب زندگیاش بهبود مییافت. به هنگام بازگشت، شیخ او را از دور مشاهده کرد و گفت که در پس این مرد، کارهایی انجام میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.