کافرم با دردم ار هرگز به درمان کار هست
خاک عالم بر سر درمان چو درد یار هست
میوه نارد باغ عمرم ورنه در هر شاخ و برگ
صد هزاران نوک پیکان بهر من دربار هست
مگذر از خاکم مبادا شعله گیرد دامنت
کم هنوز آتش ته خاکستر این مقدار است
ای برهمن بگذر و ماراببین کز کفر زلف
چند طوق طاعتش در گردن زناز هست
چند گوئیدم که از عشق اینهمه لافت ز چیست
چون تو چندین نقطه اندر دور این پرگار هست
اندر آن مجلس که جای باده عشق آتش دهد
غیر اشراق ای عزیزان دیگری را بار هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره سختیها و دردهایی است که فرد تجربه میکند، با اشاره به اینکه هیچ درمانی برای دردهای عاطفی و عاشقانه وجود ندارد. شاعر به زیبایی و تلخی عشق و همچنین معضلات آن اشاره میکند. او از عشق به عنوان شعلهای میگوید که میتواند روان انسانها را بسوزاند. در ادامه، به تکرار احساسات و تأملات درباره عشق و نیاز به آن اشاره میکند و در نهایت به این نکته میرسد که در میان لذتی که عشق به همراه دارد، درد و شعلهای نیز نهفته است. شاعر به دنبال درک عمیقتری از معانی عشق و کفر در رابطه با آن است.
هوش مصنوعی: اگر من با وجود درد و رنجی که دارم، کافر هم باشم، هیچ درمانی برای این درد وجود ندارد؛ چون وقتی عشق و غم یار در دل است، هیچ چیز نمیتواند آن را درمان کند.
هوش مصنوعی: در باغ زندگیام میوهای از نارد دارم، وگرنه در هر شاخه و برگ این باغ، صدها تیر برای من آماده است که به سمت من پرتاب میشود.
هوش مصنوعی: از کنار من عبور نکن، زیرا ممکن است شعلهای از آتش به دامنت بچسبد. هنوز این آتش در زیر خاکستر وجود دارد و مقدارش کم نیست.
هوش مصنوعی: ای برهمن، به ما نگاهی بینداز، چرا که ما به خاطر زلف، چندین بار جامه اطاعت را به گردن خود آویختهایم، در حالی که باور نداریم.
هوش مصنوعی: چند بار گفتهام که این همه حرف و ادعا در مورد عشق چه معنایی دارد وقتی که تو خودت این همه فاصله و نقاط مختلف را در یک دایره مشخص داری؟
هوش مصنوعی: در آن جمعی که عشق به دل میسوزاند، غیر از نور و روشنایی، ای عزیزان، جایی برای دیگران نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست
جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست
چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ
رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست
با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر
[...]
رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست
زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست
هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست
هفتگردون در کف پیمان سلطان سنجر است
جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست
کیست در عالم که او سلطان سلطان سنجر است
گرچهگیتی روشنیگیرد ز نور آفتاب
[...]
توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دی که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست
از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت
وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد
[...]
تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست
از می احسان او گیتی پر از هشیار روست
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست
از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.