گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای مظفر فراق یافت ظفر

بر تن من نکرده هیچ نبرد

خنجری ناکشیده در حمله

باره ای نافکنده در ناورد

فرقت خیره روی روبا روی

از منت در ربود مردا مرد

فلک هجر خوی سفله مرا

فرد کرد از من ای بدانش فرد

وصل تابنده را فرو شد روز

هجر تاریک را بر آمد گرد

دل بر توست و با تو خواهد بود

من بی دل چگونه خواهم کرد

بود خواهم ولیک سخت به رنج

زیست خواهم و لیک نیک به درد

بر تن سست کوفته غم سخت

وز دل گرم خاسته دم سرد

چشم من آب روی خواهد برد

روی من آب چشم خواهد خورد

نقش کار فراق پیدا شد

اینک از اشک لعل و چهره زرد

دهر بی شرم چون بخواست نوشت

فرش شادی ما چرا گسترد

چرخ بی رحم چون بخواست برید

شاخ امید من چرا پرورد

ای هنر سنج مهتری که فلک

در فنون فلک چو تو ناورد

دل سپردم تو را به غزنین بر

بر آن دوستان به راه آورد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

اشتر گرسنه کسیمه برد

کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد

کسایی

نانوردیم و خوار و این نه شگفت

که برِ ورد، خار نیست نورد

مردم اندر خور زمانه شده‌ست

نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد

عنصری

از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد

کوه یر نوف شد هوا پر گرد

مسعود سعد سلمان

شعر سید محمد ناصر

دل من شاد کرد و خرم کرد

شدم از گرمی طبیعی پوست

همچو تشنه که آب باید سرد

بر دل من نشاط رامش یافت

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

صدر اسلام زنده گشت و نمرد

گرچه صورت به خاک تیره سپرد

در جهان بزرگ ساخت مکان

هم بخردان گذاشت عالم خرد

پس تو گویی که مرثیت گویش

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۵۸ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه