کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصیب
کدام غم که بدان مر مرا نبود نوید
اگر غم دل من جمله عمر میبودی
به گیتی اندر بیشک بماندمی جاوید
همی بپیچم از رنج چوشوشه زر
همی بلرزم بر خویشتن چو شاخک بید
امید نیست مرا گر کسی امید بود
امید منقطع و منقطع امید امید
نگر چگونه بود حال من که در شب و روز
چراغم از مهتابست و آتش از خورشید
سپید گشت به من روی روزگار و کنون
همی سیاه کند روزگارم اینت سپید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از رنج و غم هایی که همواره در زندگی با آن ها درگیر است صحبت میکند. او به این نکته اشاره میکند که آیا غمی وجود دارد که به او نرسیده باشد یا رنجی که او را در زندگی دچار عذاب نکرده باشد. اگر غم دل او اساس عمرش بود، بیشک جاودانه میماند. او از رنج و اضطرابش میگوید که مثل شاخک بید میلرزد و حس میکند هیچ امیدی برای بهبود وضعیتش ندارد. شاعر از شب و روز میگوید که چراغش از مهتاب و آتشاش از خورشید است، به این معنا که منظرهای روشن دارد، اما در عین حال روزگار به او روی سفید نشان داده و اکنون به سیاهی و ناامیدی تغییر کرده است. در کل، او در تلاش است تا بیان کند که زندگی پر از رنج و غم است و امیدش به سر آمده است.
هوش مصنوعی: کدام رنجی هست که من آن را تجربه نکردهام؟ و کدام اندوهی وجود دارد که من از آن بیخبر بودهام؟
هوش مصنوعی: اگر تمامی مدت عمر من پر از غم و اندوه باشد، بیشک در این دنیا دوام و بقای همیشگی داشتم.
هوش مصنوعی: من از درد و رنج به خود میپیچم و مانند شاخک یک بید بر خود میلرزم.
هوش مصنوعی: اگر امیدی در دل کسی باشد، برای من امیدی نیست و این امید نیز از هم گسسته است.
هوش مصنوعی: حالم را تصور کن؛ در شب و روز، نور من از نور ماه تأمین میشود و گرمایش از خورشید میآید.
هوش مصنوعی: روزگار زمانی برای من روشن و دلانگیز بود، اما اکنون دوباره تیره و تار شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان
ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من
میانِ دیده و مژگان ستارهوار پدید
به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه
به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید
حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید
عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد
حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید
چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او
[...]
هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید
هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید
که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود
عزیز خود را اندر هزار ناز بدید
سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان
[...]
درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی
که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.