گنجور

 
مسعود سعد سلمان

خواجه عمید صاحب دیوان مولتان

فرزانه ایست کافی و آزاده ایست راد

در عالم عطیت معطی چو او نبود

وز مادر کفایت کافی چو او نزاد

چون ابر بر بساط سخا راد کف نشست

چون کوه در مصاف هنر پر دل ایستاد

راهی که او سپرد به همت نکو سپرد

رسمی که او نهاد به حشمت نکو نهاد

هرگز به هیچ مکرمت از خود عجب نکرد

روزی به هیچ تربیت از ره نیوفتاد

نه چون تنگ دلان بفزایش نمود فخر

نه چون سبکسران به ستایش گرفت باد

تا شد گشاده ما را یک در به صحبتش

بر ما ز شادمانی صد در فزون گشاد

چونین که در فراقش بودیم بس غمین

والله که از وصالش هستیم سخت شاد

پیوسته شاد باد که شادیم ازو همه

زو خرمیم سخت که در خرمی زیاد

هست او چنانکه باید و چون او ز خلق نیست

بادا چنانکه خواهدو بدخواه او مباد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند

بر چشمکان آن صنم خَلُّخی‌نژاد

گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران

انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد

فرخی سیستانی

از باغ باد بوی گل آورد بامداد

وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد

گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من

آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد

خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود

[...]

ازرقی هروی

یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد

دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد

از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی

برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد

یا روزگار کینه کش از مرد دانشست

[...]

قطران تبریزی

تا آفریدگار مرا رای و هوش داد

بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد

آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت

این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد

گر باز روزگار مساعد شود مرا

[...]

لبیبی

غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد

بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد

گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب

در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه