گنجور

 
مسعود سعد سلمان

نرسد دست من به چرخ بلند

ورنه بگشادمیش بند از بند

قسمتی کرد سخت ناهموار

بیش و کم در میان خلق افکند

این نیابد همی به رنج پلاس

و آن نپوشد همی ز ناز پرند

آنکه بسیار یافت ناخشنود

وآنکه اندک ربود ناخرسند

خیز مسعود سعد رنجه مباش

هر چه یزدان دهد بر او بپسند

گر جفا بینی از فلک مگری

ور وفا یابی از زمانه مخند

کاین زمانه نشد کسی را دوست

دهر کس را نگشت خویشاوند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

دیوه هر چند کابرشم بکند

هرچه آن بیشتر به خویش تند

مسعود سعد سلمان

لعبتانی که زی تو می آیند

کهربا چشم و زمردین یابند

بر کف سیم جام زر دارند

مجلس خرم تو را شایند

یک گره بر بساط طلعت تو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای سنایی! ز جسم و جان تا چند؟

برگذر زین دو بی‌نوا در بند

از پیِ چشم‌زخمِ خوش‌چشمی

هر دو را خوش بسوز همچو سپند

چه کنی تو ز آب و آتش یاد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۶۴ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

ای بعزم تو فتح را پیوند

پست با همت تو چرخ بلند

خان عادل تویی و از عدلت

هست چون خلد عدن خطبه چند

دین حق را کمالی و مرساد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه