گنجور

 
مسعود سعد سلمان

دست بر زخم من فلک نگشاد

تا درین سمج بی درم نه ببافت

کس چو من گوهری به نظم نسفت

کس چو من حله ز نثر نبافت

از چنین کارهای بی ترتیب

دل من خون شد و جگر بشکافت

سخن خوب و نغز طوطی گفت

خلعت و طوق مشک فاخته یافت

دل به تیر عنا نباید خست

جان به تف بلا نباید تافت

نه سهی سرو گشت هر چه دمید

نه غنیمت گرفت هر که شتافت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

زان مثا حال من بگشت و بتافت

که کسی شال جست و دیبا یافت

انوری

نیز مدح و غزل نخواهم گفت

گرچه طبعم به شعر موی شکافت

کانک معشوق بود پیر شدست

وانک ممدوح بود فرمان یافت

نجم‌الدین رازی

باقی عمر خویشتن دریافت

به صلاح معاد خویش شتافت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه