گنجور

 
مسعود سعد سلمان

تا مرا بود بر ولایت دست

بودم ایزد پرست و شاه پرست

امر شه را و حکم الله را

نبدادم به هیچ وقت از دست

دل به غزو و به شغل داشتمی

دشمنان را از آن همی دل خست

چون به کفار می نهادم روی

بس کس از تیغ من همی به نرست

به یکی حمله من افتادی

خیل دشمن ز ششهزار نشست

مگر از زخم تیغ من آهن

حلقه گشت و ز زخم تیغ بجست

آمد اکنون دو پای من بگرفت

خویشتن در حمایتم پیوست

من کنون از برای راحت او

به گه خفتن و بخاست و نشست

دست در دست برده چون مصروع

پای در پای می کشم چون مست

بس که گویند از حمایت اگر

بکشی دست و رسم آن آئین هست

جز به فرمان شهریار جهان

باز کی دارم از حمایت دست

تا نگوید کسی که از سر جهل

بنده مسعود امان خود بشکست

 
 
 
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

مویم آخر جز از سپید نگشت

گرچه اول جز از سیاه نرست

رنگ آن سرخ هم نشد گر چند

مردم آن را به خون دیده بشست

مرد را چون سپید گردد موی

[...]

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه