گنجور

 
مهستی گنجوی

شبی به طنز گفتم به خواجه پور خطیب

نس فراخ چو بینی ز خشک و تر بفرست

اگر ز علت پیری ز مردی افتادی

به عاریت بر خاتون ز . . . خر بفرست

ور این دو جنس که گفتم نیافتی آنگه

بده به غیر و ستان مزد خویش زر بفرست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

از آن سپس که به تعریض یک دوبارم رفت

که مردمی کن و بخشیده بی‌جگر بفرست

صفی موفق سبعی چو بارها می‌گفت

که گرت هیزم هر روزه نیست خر بفرست

شبی به آخر مستی به طیبتش گفتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه