ساختی از عین خود غیری که عالم این بود
نقشی آوردی پدید از خود که آدم این بود
هر زمان آری برون از خویشتن نقشی دگر
یعنی از دریای ما موج دمادم این بود
هستی خود را نمودی در لباس مختلف
یعنی آنچه عالمش خوانند و آدم این بود
برنگین خاتم دل گشت نامت منقّش
دل ترا چون خاتم آمد نقش خاتم این بود
جامع ذات و صفات عالم و آدم بکل
احمد آمد یعنی این مجموع عالم این بود
اسم اعظم را جز این مظهر نباشد در جهان
بگذر از مظهر که عین اسم اعظم این بود
فاتح باب شفاعت خاتم ختم رسل
آنکه فتح و ختم شد او را مسلّم این بود
آخر سابق که نحن الاحزون السابقون
آنکه در گل آمد و بر گل مقدم این بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.