فرامرز چون دید خالی حصار
بغرید مانند شیر شکار
به لشکر چنین گفت اندر روید
بدان نامداران یکی بنگرید
ببینید تا خود چگونه شدند
به بندند یا خود به بیرون شدند
که زنده ست زایشان که مرده شده ست
که دل را ز پیکار خسته شده ست
بیارید شان زود ایدر برون
که گشتند در بند محنت زبون
پیاده شدند آنگهی چند مرد
چه مردان که شیران روز نبرد
شدند اندر آن حصن دیدندشان
ز بند اوفتاده به تن در نشان
همه خاک از بندشان پر ز خون
فتاده بر آن خاک تیره نگون
کشیدند بر کتف ها هاموار
برون آوریدند شان از حصار
فرامرز چون دیدشان آن چنان
چو مرده به دخمه درون بی روان
ز خون دلش دیده پر گشته تر
به بیژن چنین گفت کای جنگ خر
تو بسیار در بند وارون شدی
پذیره به پیش بلا چون شدی
اشارت همی کرد بیژن به دست
که کامم شد از تشنگی خشک لب (؟)
فرامرز گفت آنگهی همچنین
بیاریدشان نزد شاه زمین
وز آنجا بیامد چو شیر ژیان
به پیش پدر تنگ بسته میان
چو رستم ورا دید گفتش بدوی
که ایرانیان را چه آمد به روی
تو آنجا ز بهر چه بر تافتی
بدین رزمگه از چه بشتافتی
فرامرز گفتا که ای پهلوان
بجایند ایرانیان با روان
چو گودرز و چون طوس و گستهم نیو
برفتند نزدیک سالار نیو(!)
چو بشنید رستم به دل شاد شد
تو گفتی که یک شاخ شمشاد شد
خروشی برآورد چون نره شیر
به ترکان درافتاد گرد دلیر
فرامرز چون از پدر جنگ دید
یکی گُرزه گاو سر برکشید
بیامد به نزدیک آوردگاه
دلی کینه جوی و سری کینه خواه
چو دریای چین پیش میدان رسید
پیاده مر آن هر دو تن را بدید
چو برزو و چون شاه افراسیاب
ز یکدیگران هر دو با درد و تاب
به گردن درون هر دو تن را کمند
تن هر دو از یکدگر را گزند (؟)
دو لشکر ز بهرای هر دو به جنگ (؟)
بر آشفته چون شیر (و) شرزه پلنگ
چکان از تن هر دوان جوی خون
به خاک اندرون سخت و تنشان زبون (؟)
همه جنگ جویان به جنگ اندرون
به پیکار جان را گرفته زبون
چو هومان و چون شیده جنگ جوی
درآورده با زال زر رو به روی
به هومان دو دیده همی برگماشت
که از بهر دستان ازو کینه داشت
چو دریای جوشان بیامد برش
بزد گُرزه گاو سر بر سرش
سپر بر سر آورد هومان ز بیم
دلش گشت از هول او بر دو نیم
ز نیرو بیفتاد ترگش ز سر
گریزان شد از بیم آن جنگ خر
نهان گشت هومان به جنگ اندرون
ببارید از درد از دیده خون
وز این سوی دربند افراسیاب
ابا برزوی شیر در جنگ و تاب
جهاندار شیده ز بیم گزند
بیامد بزد تیغ را بر کمند
به تیغی ک زد شیده خشمناک
کمند دو شمشیر زن کرد چاک
چو افراسیاب دلیر آن بدید
گریزان شد از بیم سر در کشید
به چاره نهان گشت در لشکرش
گرفتند لشکر به گرد اندرش
زواره بیامد به کردار باد
به برزوی شیر اوزن آواز داد
که ای پهلوان جهان بر نشین
که از شب سیه گشت روی زمین
چو خورشید گشت از جهان ناپدید
به زین اندر آمد به کردار شید
سپهر از ستاره شده همچو رنگ
همه روی گردون چو پشت پلنگ
دو لشکر فروماند از کارزار
یکی را نبد دست و بازو به کار
ز یکدیگران روی برگاشته
بسی خسته بر دشت بگذاشته
ز ایرانیان دشت چون پشته شد
ز توران یکی نیمه را کشته شد
جهان جوی رستم به کردار شیر
بیامد به نزدیک خسرو دلیر
سرافراز برزوی و دستان سام
بر شاه رفتند دل شادکام
(همی خواند هر کس بدو آفرین
که آباد بادا به خسرو زمین)
(نگه کرد خسرو به ایرانیان
بدان نامداران فرخ گوان)
به زنگه بفرمود خسرو که زود
برون شو تو امشب به مانند دود
نگه کن پس و پیش و هشیار باش
ز دشمن سپه را نگهدار باش
چو بشنید زنگه زمین بوسه داد
نیایشگری را زبان برگشاد
(وز آن روی افراسیاب دلیر
چو رسته شد از رزم برزوی شیر)
بیامد به لشکر به کردار شیر
به شیده چنین گفت کای گشته چیر
تو را داشت باید سپاهم به جای
همین کوس زرین و پرده سرای
برون کن تو پیران و هومان به هم
از ایدر نتابیم بی درد و غم
که خسرو ز ما هر دو پر درد شد
به تدبیر ما از پدر فرد شد
چو من رفته باشم تو گاه سحر
ببند از پی راه رفتن کمر
بیا از پس من چو باد دمان
سراپرده و تخت ایدر بمان
بفرمود تا باره راهبر
که بودی به رفتن چو مرغی به پر
ز بهر هزیمت پر از خشم و کین
بر این باره اش را نهادند زین
ز لشکر گزین کرد مردی هزار
همه رزم جوی و همه نامدار
سراپرده آنجا به شیده بماند
خود و گرد پیران بدین سان براند
به درد پسر راند از دیده خون
به پیران چنین گفت کای رهنمون
شدم سیر از زندگانی خویش
ز سوسن نگه کن چه آمد به پیش
مر او را طلایه به ره بر بدید
سبک زنگه نزدیک ایشان دوید
بدیشان چنین گفت بگشای لب
کجا رفت خواهید در نیم شب
چه جویید و نام سپهدار چیست
سپهبد کدام است و سالار کیست
نه اید آگه از زنگه شاوران
کجا برد خواهید جان و روان
چنین گفت هومان ویسه بدوی
چرا برفروزی به بیهوده روی
به پیران چنین گفت افراسیاب
که چشم ظفر را پر آمد ز خواب
به پیران چنین گفت کای بانژاد
بکوشید امشب به کردار باد
چو هومان ز افراسیاب این شنید
به کرداد دریا دلش بر دمید
مر آن هر سه با خوارمایه سپاه
برانداختند خاک بر چرخ ماه
به اندک زمان لشکری کشته شد
تو گفتی که شان بخت برگشته شد
به فرجام افراسیاب دلیر
کمان را به زه کرد چون تند شیر
یکی چوبه تیر بگشاد زود
بزد بر بر زنگه بر سان دود
کمرگاه او را به هم بردرید
ز زنگه بر آن زخم در خون کشید (!)
چو زنگه چنان دید شد چاره جوی
به لشکرگه خویشتن داد روی
جهاندار افراسیاب دلیر
همی تاخت پویان به کردار شیر
وز آن روی زنگه بر شه رسید
چو کیخسرو او را بدان گونه دید
به رخساره زرد و به تن ناتوان
دریده سلب خون به زین بر روان
به زنگه چنین گفت بر گوی راست
چه افتاد و پیکار تو از چه خاست
بدو گفت زنگه که ای شهریار
طلایه ببردم سواری هزار
برفتیم چون روی شب تیره گشت
خروش سپاه آمد از پهن دشت
چو دیدم چنان پیش لشکر شدم
بدان کار بند کمر بر زدم
بدیشان چنین گفتم ای سرکشان
کجا رفت خواهید زایدرکشان...
چو بشنید خسرو رخش گشت زرد
جهاندار از درد دل یاد کرد
همی گفت کای داور دادگر
تو دانی که بر داد بستم کمر
به هر خون که ریزند ز ایرانیان
بپیچند به فرجام تورانیان
وز آن پس چو برخاست بانگ خروس
جهاندار شیده فرو کوفت کوس
ستور هزیمت به زین درکشید
ز نام آوران لشکری برگزید
سراپرده و خیمه بر جا بماند
به لشکر همه ساز ره برفشاند
به بی راه و ره نامور درکشید
تو گفتی به گیتی کس او را ندید
همی تاخت باره چو باد دمان
چو برزد سر از که سپیده دمان
برون آمد از پرده روز شید
جهان کرد مانند سیم سپید
تبیره برآمد ز پرده سرای
خروشیدن بوق با کره نای
ز تورانیان بر نیامد نفس
فرستاد هم در زمان شاه کس
از آن نامداران یکی را ندید
نه ز آن نیمه آوای مردم شنید
دمان مژده آورد زی شهریار
که آسوده شد شاه از کارزار
گریزان شد از شاه،افراسیاب
همانا گذشته ست از آن سوی آب
به لشکر چنین گفت شاه زمین
نباید که گیرند بر ره کمین
که آن پیر سر جادوی بدکنش
که هر دم دگر گونه آرد منش
(سواران برفتند)هر سو دوان
همان پهلوانان رویین تنان
برفتند تا مرز توران زمین
همی آگهی یافتندش ز چین
(به ایران ندیدند از ایشان) نشان
چنین گفت خسرو به گردن کشان
که دشمن گریزان ز کشتن به است
اگر چه به هر هفت کشور مه است
(سراپرده و چارپای و ستور)
بسی بهتر از دشمن روز کور
به ایران خرامیم ز ایدر کنون
که بخت نکو گشتمان رهنمون
(بسازیم از بهر برزوی کار)
چنان چون بود در خور نامدار
چو بشنید دستان ز خسرو چنین
ببوسید پیشش سپهبد زمین
(به خسرو چنین گفت کای شهریار)
به دیان دادار پروردگار
که از آرزو برنتابی سرم
کزین کام از مهر و مه بگذرم
(از ایدر به ایوان بنده خرام)
به جان سپهدار فرخنده سام
بباشیم یک ماه پیروز و شاد
به دیدار کیخسرو پاک زاد
(چو بشنید کیخسرو نامجوی)
ز فرمان او برنتابید روی
برفتند شادان به ایوان زال
خود و پهلوانان با فر و یال
(به هر جای ایوان بیاراستند)
می و رود و رامشگران خواستند
به هر جای می خواره انبوه شد
ز شادی دل اندر بر استوه شد
(به دیبا بیاراسته بام و در)
همی ریخت در پای خسرو گهر
به زاول همه شادمان مرد و زن
نشانده به هر جایگه رود زن
به ایوان دستان جهان جوی شاه
چو خورشید تابان ستاره سپاه
جهان پهلوان رستم زال زر
به گردون گردان برآورده سر
فرامرز و برزو ستاده به پای
بر تخت خسرو به پرده سرا
چو خسرو به برزو نگه کرد گفت
به مردی نباشد به گیتیت جفت
وز آن پس چنین گفت با پهلوان
که ای نامور گرد روشن روان
بیا تا کنون ساز برزو کنیم
به ایران ورا پهلوان نو کنیم
چو بشنید رستم ببوسید تخت
بدو گفت کای شاه شوریده بخت
جهان جوی برزو تو را بنده است
به فرمان و رایت سرافکنده است
به کین سیاوخش بسته میان
بکوشد به توران چو شیر ژیان
تو شاهی و او پهلوان نو است
چو من بنده ی شاه کیخسرو است
مرا برف پیری به سر بر نشست
نیارم به کینه همی آخت دست
مرا سال از چار صد برگذشت
به سر بر بسی چرخ گردان بگشت
کنون روز برزوست و پیکار و جنگ
به هر جایگه بر بیازیده چنگ
چو بشنید خسرو ازو شاد شد
تو گفتی همی سرو آزاد شد
بفرمود تا یاره و تاج زر
غلامان رومی به زرین کمر
ده اسب گران مایه زرین ستام
ز یاقوت و پیروزه رخشان دو جام
دو صد تخته جامه ز دیبای چین
بسی جوشن و ترگ از بهر کین
درفشی که بد پیکر او عقاب
که بود از نخست آن افراسیاب
ز مردان شمشیر زن ده هزار
همه نامداران خنجر گزار
سپردش به برزوی شاه جهان
به نزدیک فرزانگان و مهان
نبشتند منشور غور و هری
به برزو سپرد آن ز بهر چری
بدو گفت کاین کشور آباد دار
کشاورز پیوسته با داد دار
بر آن مرز خرم همی باش شاد
نباید که پیچی سرت را ز داد
همی باش آباد با دوستان
فرامرز در مرز هندوستان
چو بشنید برزو زمین بوسه داد
بسی آفرین کرد بر شاه یاد
فرامرز و برزو و رستم زبان
گشادند بر شهریار جهان
نیایش کنان هر یکی آفرین
گرفتند بر شهریار زمین
چو خسرو یکی ماه در سیستان
(به شادی همی بود هم داستان )
سر ماه هنگام بانگ خروس
ببستند بر کوهه پیل کوس
دو منزل سپهبد جهان پهلوان
(همی رفت با شاه روشن روان)
جهاندار دستان و برزو به هم
برفتند با شه چو شیر دژم
جهاندار رستم هم آنجا بماند
(خود و نامداران ز زاول براند)
به پایان رسانیدم این داستان
از آن نامور بر منش راستان
چو از رزم برزو بپرداختم
ز گودرز و پیران سخن ساختم
تمام شد کتاب برزو نامه از گفته مولانا شمس الدین محمد کوسج،علی ید العبد الفقیر جهانگیر اصلح الله احواله فی شهر محرم الحرام سنه تسع (و) عشرین و ثمانمائه(۸۲۹)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان به نبردی بین ایرانیان و تورانیان میپردازد که در آن فرامرز، فرزند رستم، به همراه دیگر نیروهای ایرانی برای آزاد کردن اسیران از بند تورانیان به میدان میرود. او در این نبرد با دلاوری و شجاعت به جنگ میپردازد و به جمعآوری و نجات جوانان جنگجو از بند میپردازد. پس از یک درگیری سنگین، ایرانیان بر تورانیان غلبه میکنند و فرامرز و برزو به نزد کیخسرو، شاه ایران، بازمیگردند. کیخسرو به خاطر پیروزیها، فرامرز و برزو را مورد تحسین قرار داده و به آنها هدایای ارزندهای میدهد. سرانجام، همه به شادی و جشن پرداخته و با هم پیمان میبندند تا کشور را آباد نگهدارند. این داستان به شجاعت، وفاداری و همبستگی قهرمانان ایرانی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: فرامرز که حصار را خالی دید، مانند شیری که به دنبال شکار میگردد، با صدای بلند و خشمگین اقدام کرد.
هوش مصنوعی: او به سربازان گفت که به نامداران یا افراد شجاع در لشکر نگاه کنند و به آنها توجه کنند.
هوش مصنوعی: ببینید که چگونه افراد یا به اسارت درآمدهاند یا خودشان به آزادی رسیدهاند.
هوش مصنوعی: کسی که زنده است، از کسانی است که به نوعی مبارزه میکنند، و آن کسی که مرده شمرده میشود، در واقع از دل خسته شده است و دیگر نمیتواند به پیکار ادامه دهد.
هوش مصنوعی: بشتابید و آنها را به زودی به اینجا بیاورید، زیرا در سختی و مشکلات گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: چند مرد پیاده شدند، مردانی که مانند شیران در روز جنگ شجاع و دلیر بودند.
هوش مصنوعی: در آن قلعه، آنها را دیدند که از زنجیر او آزاد شده و در بدن خود نشانههایی دارند.
هوش مصنوعی: همه جا پر از خون افرادی است که به خاطر بندگی و اسارت بر روی این خاک سیاه سقوط کردهاند.
هوش مصنوعی: آنها بر دوشها فشار آوردند و آنها را از حصار خارج کردند.
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی آنها را دید که مانند مردهها درون گور خوابیدهاند و بیجان هستند.
هوش مصنوعی: از درد و غم دلش، چشمانش پر از اشک شده و به بیژن میگوید: ای کسی که به جنگ و ستیز میپردازی.
هوش مصنوعی: تو خیلی در مسائل و مشکلات درگیر شدی، چرا که در برابر سختیها به راحتی تسلیم گشتی.
هوش مصنوعی: بیژن با دستش اشاره میکرد و میگفت که از شدت عطش لبهایش خشک شده و آرزویش برآورده شده است.
هوش مصنوعی: فرامرز گفت کار را ادامه دهید و آنها را به نزد شاه ببرند.
هوش مصنوعی: او از آنجا به سوی پدرش آمد، همچون شیر نر قوی و نیرومند، در حالی که بر سرش فشار و تنگی وجود داشت.
هوش مصنوعی: وقتی رستم او را دید، به او گفت: ای بدوی، چرا ایرانیان به این وضع درآمدهاند؟
هوش مصنوعی: چرا در این میدان جنگ آنجا آمدی و چرا به سرعت فرار کردی؟
هوش مصنوعی: فرامرز گفت: ای پهلوان، ایرانیان در زندگی و رفتارشان، شایسته و با روحیهای بالا هستند.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز و طوس و گستهم نیو به نزد سالار نیو رفتند، نشاندهندهی این است که آنها به شخصی بزرگ و معتبر مراجعه کردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی رستم این را شنید، دلش شاد شد و انگار که شاخ شمشادی سرزنده و خوشحال شده است.
هوش مصنوعی: صدایی بلند مانند صدای شیر نر بلند شد و به دلیران ترک حملهور شد.
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی دید که پدرش در میدان نبرد مشغول جنگ است، شمشیری از میان گاو بلند کرد.
هوش مصنوعی: به میدان نبرد، شخصی با دل پر از کینه و نیتی خصمانه نزدیک شد.
هوش مصنوعی: وقتی که دریای چین به میدان نزدیک شد، آن مرد پیاده هر دو نفر را دید.
هوش مصنوعی: برزو و شاه افراسیاب هر دو از درد و رنج یکدیگر آگاهند و به شدت تحت تأثیر آن قرار دارند.
هوش مصنوعی: در دل هر دو نفر، گیسوی وجود آنها به هم گره خورده است و هر یک از آنها بر دیگری تأثیر مستقیمی دارد.
هوش مصنوعی: دو گروه به خاطر یکدیگر به نبرد آمدهاند، همانند شیر و پلنگ که خشمگین و آماده حمله هستند.
هوش مصنوعی: خون از بدن هر دو زنده به زمین میریزد و بدنهایشان ضعیف و ناتوان است.
هوش مصنوعی: تمام رزمندگان در میدان جنگ، با تمام وجود به نبرد مشغولند و جانشان در خطر است.
هوش مصنوعی: مانند هومان و شیده، که جنگجو هستند، به زال زر حمله کردند و با او مواجه شدند.
هوش مصنوعی: هومان به او با دو چشم نگریست زیرا به خاطر دستانش از او کینه و دشمنی داشت.
هوش مصنوعی: چون دریای خروشان و طوفانی به او رسید، مانند کوهی از سنگ بر او فرو افتاد.
هوش مصنوعی: هومان به خاطر ترس و نگرانیاش، برای محافظت از خود سپری بر سر گذاشته است. اما در عین حال، ترس و هراس او به حدی زیاد است که احساس میکند قلبش به دو نیم تقسیم شده.
هوش مصنوعی: با نیرنگ و قدرت، تیر از دستش افتاد و او به خاطر ترس از جنگ، از آن مکان فرار کرد.
هوش مصنوعی: هومان در میانهی جنگ پنهان شد و از شدت درد، اشکهایش مانند خون از چشمانش سرازیر گردید.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که از سوی افراسیاب، برزوی شیر در میدان جنگ و نبرد ابا و ملاحظه دارد. به عبارتی، او از ترس و نگران است و در مقابل افراسیاب قرار دارد.
هوش مصنوعی: پادشاهی که از ترس آسیب و خطر دچار سردرگمی شده، آمد و شمشیرش را بر روی کمند قرار داد.
هوش مصنوعی: در این بیت، صحبت از شخصی است که با خشم و تندی، به دشمن خود حمله کرده و او را به شدت آسیبپذیر کرده است. این شخص با یک حرکت قاطع و تعیینکننده، قدرت و مهارت خود را در جنگ نشان میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب شجاع آن را دید، از ترس فرار کرد و سرش را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: در تلاش برای حل مشکل، او به طور نامحسوس در میان لشکر خود پنهان شد و لشکر دشمن او را احاطه کردند.
هوش مصنوعی: زواره مانند باد به سمت برزوی آمد و با صدای بلند به او پچپچ کرد.
هوش مصنوعی: ای پهلوان بزرگ، بر فراز بنشین، زیرا زمین از تاریکی شب پوشیده شده و چهرهاش غرق در سیاهی است.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از دیدگان ناپدید شد، او به زین نشسته و مانند ماه میدرخشد.
هوش مصنوعی: آسمان به دلیل وجود ستارهها به رنگی زیبا و درخشان درآمده است، همانطور که پوست پلنگ دارای خطوط و رنگهای متفاوتی است.
هوش مصنوعی: دو گروه در میدان جنگ به شدت در برابر یکدیگر درگیر شدند، اما یکی از این گروهها به خاطر نداشتن نیروی کافی، نتوانست وظایف خود را به خوبی اجرا کند.
هوش مصنوعی: فردی از دل خستگی و ناامیدی خود، به دور از دیگران و در میان دشت، نشسته و از وضعیت خود گلایهمند است.
هوش مصنوعی: از ایرانیان در دشت، مانند تپهای پر از انبوهی، جنگی رخ داد و از سرزمین توران، فردی از آنها به شهادت رسید.
هوش مصنوعی: رستم مانند یک شیر به سوی خسرو دلیر آمد و تلاش کرد تا قدرت و شجاعت خود را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: برزوی و دستان سام با افتخار به نزد شاه رفتند و دلهایشان شاد بود.
هوش مصنوعی: هر کس برای او دعا میکند و از او تجلیل میکند، امیدوار است که این پادشاه سرزمین همیشه آباد و پررونق باشد.
هوش مصنوعی: خسرو به ایرانیان که نامداران خوش شانسی هستند، نگاهی انداخت.
هوش مصنوعی: خسرو به زنگه گفت که امشب سریعاً بیرون برو، مانند دود که سریع و بیصدا حرکت میکند.
هوش مصنوعی: به اطرافت خوب نگاه کن و مراقب باش. در برابر دشمنان از خودت و افرادی که با تو هستند دفاع کن.
هوش مصنوعی: زمانی که زنگ زمین به گوش رسید، خدای نیایش زبانش را به دعا گشود و به زمین بوسهای تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که افراسیاب دلیر از میدان نبرد جدا شد، از شجاعت و دلیری برزوی هم مانند شیر رسته و نیرومند به نظر رسید.
هوش مصنوعی: به لشکر آمد مانند شیری جسور و به شیده گفت: ای کسی که دلاور شدهای.
هوش مصنوعی: من باید از تو محافظت کنم به جای اینکه به این زینتهای طلایی و زیباییهای ظاهری اعتنا کنم.
هوش مصنوعی: از میان پیران و هومان جدا کنیم تا از اینجا بدون درد و غم بیرون برویم.
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر ما دچار عذاب و سختی شد و به تدبیر و تدبیر ما از پدرش جدا گردید.
هوش مصنوعی: وقتی که من رفته باشم، تو در صبح زود از روی محبت و یاد من، برای راه رفتن آماده شو.
هوش مصنوعی: بیا مانند باد از پشت من بگذر و یادت را به یادگار ببر.
هوش مصنوعی: دستور داد تا رهبر را به حرکت درآورد، مانند پرندهای که برای پرواز آماده است.
هوش مصنوعی: به خاطر شکست و در خشم و کینه، بر این موضوع کار را دشوار کردند و بر آن افزودند.
هوش مصنوعی: مردی از میان لشکر انتخاب شد که هزاران نفر جنگجو و معروف را در خود داشت.
هوش مصنوعی: آن مکان، جایی است که آن بانو به زیبایی و وقار باقی مانده است و در همان حال، گرد سر پیران نیز به این صورت پراکنده شده است.
هوش مصنوعی: پسر از درد بسیار اشک میریزد و به بزرگترها میگوید: ای راهنمای من، کمکم کن.
هوش مصنوعی: من از زندگی خود خسته و ناامید شدهام، حالا به تصویر زیبای سوسن نگاه کن و ببین چه چیزهایی در انتظار من است.
هوش مصنوعی: اما او را در راه، پیشاپیش دید و با سبکبال به سوی آنها دوید.
هوش مصنوعی: او به آنها گفت که چرا در نیمه شب لب به سخن نمیگشایید و حرف نمیزنید؟
هوش مصنوعی: به چه چیزی میپردازید و نام فرمانده چیست؟ کدام فرمانده وجود دارد و رهبر کیست؟
هوش مصنوعی: شما از جایی که در آن زنگهای شاوران به صدا درمیآید، آگاهی ندارید و نمیدانید که جان و روانتان کجا خواهد رفت.
هوش مصنوعی: هومان به ویسه گفت: چرا بیهوده خود را به دردسر میاندازی و زحمت میکشی؟
هوش مصنوعی: افراسیاب به سالخوردگان گفت که چشمانش از خواب سنگین پیروزی پر شده است.
هوش مصنوعی: به بزرگترها گفت که ای نیاکان، امشب به تلاش و کوشش بپردازید مانند باد که بیوقفه در حرکت است.
هوش مصنوعی: وقتی هومان این خبر را از افراسیاب شنید، با شجاعت و ارادهای راسخ در دلش به جهش آمد.
هوش مصنوعی: آن سه نفر بیاهمیت و ناتوان گروهی را شکست دادند و بر پیکرهی ماه خاک افکندند.
هوش مصنوعی: در مدت کوتاهی، گروهی از سربازان به قتل رسیدند و تو گفتم که اوضاع به شدت بد و نامساعد شده است.
هوش مصنوعی: افراسیاب، قهرمان دلیر، کمان را به دستی پداخت و آماده شلیک کرد، مانند شیری تند و خشمگین.
هوش مصنوعی: یک تیر را به سرعت رها کرد و به سمتی شلیک کرد که رنگش مثل دوده بود.
هوش مصنوعی: او به شدت به کمرگاه او آسیب رساند و بر روی آن زخم، خون جاری شد.
هوش مصنوعی: زمانی که زنگه اوضاع را چنین دید، به دنبال راه حلی رفت و به پایگاه خود روی آورد.
هوش مصنوعی: افراسیاب، پادشاه دلیر، همچنان با شجاعت و قدرت به پیش میتازد و مانند شیر در میدان نبرد فعالیت میکند.
هوش مصنوعی: و از طرفی، زنگه وقتی به شاه رسید، کیخسرو او را به آن شکل مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: صورت زرد و بدن ناتوان، لباس پارهای بر دوش دارد و به زین سوار است.
هوش مصنوعی: زنگه به او گفت: ای دوست، چه بر سر تو آمده و علت جنگ و نزاعت چه بوده است؟
هوش مصنوعی: زنگه به فرمانروا گفت: من هزار سوار را به جلو فرستادم.
هوش مصنوعی: به خاطر تاریکی شب، ما به سمت جلو رفتیم و صدای جنگجویان از دوردستهای وسیع شنیده شد.
هوش مصنوعی: وقتی دیدم اوضاع چگونه است، به میدان جنگ رفتم و برای مبارزه آماده شدم.
هوش مصنوعی: به آنها گفتم، ای سرکشها، شما کجا میخواهید بروید در حالی که ما در اینجا هستیم...
هوش مصنوعی: وقتی خسرو صدای رخش را شنید، رنگش در اثر ناراحتی و اندوه تغییر کرد و به یاد درد دلش افتاد.
هوش مصنوعی: میگفت: ای داور عدالتخواه، تو میدانی که من برای برقراری عدالت خود را آماده کردهام.
هوش مصنوعی: هر بار که ایرانیان خون میریزند، سرنوشت تورانیان دستخوش تغییر میشود.
هوش مصنوعی: بعد از آنکه بانگ خروس بیدارکننده جهانی بلند شد، کوس جنگی به صدا درآمد و به سختی کوبیده شد.
هوش مصنوعی: سردار دلیر با شجاعت و قدرت از زینش پایین آمد و گروهی از دلاوران را برای نبرد انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: خیمه و پرده همچنان سر جای خود باقی بماند و لشکر در تمامی مسیرها به پیش برود و راه را هموار کند.
هوش مصنوعی: در جستجوی راهی بیسرانجام، او را کشید و تو گویی در دنیا هیچکس او را ندیید.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف تند و سریع وزش باد در صبح زود میپردازد. او به تصویر کشیده که این باد، مانند اسبی که به سرعت میتازد، به حرکت در آمده و به محض اینکه روز تازهای آغاز میشود، از پس هر کدام از موانع و زیباییهای صبح به جلو میرود. این توصیف حالت پویایی و نشاط صبح را بیان میکند.
هوش مصنوعی: خورشید از پس پردهٔ شب بیرون آمد و دنیا را از نور خود روشن کرد، مانند نقرهای سفید و درخشان.
هوش مصنوعی: دود از پردهی خانه بیرون آمد و صدای بوقی با لحن نای، به گوش رسید.
هوش مصنوعی: یکی از افراد تورانی، به فرمان شاه، نفس را فرستاد.
هوش مصنوعی: از میان مردان نامدار, کسی را ندید و نه صدای آن گروه از مردم را شنید.
هوش مصنوعی: خبر خوشی به سوی پادشاه رسید که او از نبرد و جنگ در آرامش به سر میبرد.
هوش مصنوعی: افراسیاب از شاه دوری جسته و از آن سو که آب قرار دارد گذشته است.
هوش مصنوعی: شاه به سپاهیان خود گفت: باید در مسیر حرکت بر خود guard داشته باشید و اجازه ندهید که دشمن در کمین بماند.
هوش مصنوعی: این مطلب به شخصی اشاره دارد که در رفتار و منش خود ثبات ندارد و هر بار به شکل و عنوانی جدید ظاهر میشود. او مانند یک پیر جادوگر است که به راحتی میتواند زمینهها و صفات خود را تغییر دهد و در نتیجه دیگران را دچار سردرگمی میکند.
هوش مصنوعی: سواران با سرعت به هر سمت حرکت کردند، همان قهرمانان نیرومند و مقاوم.
هوش مصنوعی: آنها به مرز سرزمین توران رفتند و در آنجا متوجه شدند که خبری از چین به دست آوردهاند.
هوش مصنوعی: خسرو به کسانی که خود را بالاتر از دیگران میدانستند، گفت که در ایران هیچ نشانی از این افراد دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: بهتر است که دشمن ناخوشنود از کشتن باشد، حتی اگر در تمام سرزمینها قدرتمند باشد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موجودات و نعمتهایی که در زندگی داریم، مانند سرپناه، چهارپا و سایر وسایل، بسیار ارزشمندتر و بهتر از آن است که با دشمنی که در روز دشواری به سراغ ما میآید، روبهرو شویم. در واقع، موجودات و نعمتها میتوانند ما را از مشکلات و سختیها محافظت کنند.
هوش مصنوعی: به ایران میرویم، زیرا اکنون بختی خوب داریم که ما را راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: بیایید چیزی بسازیم که شایسته نام بزرگی باشد، به گونهای که مناسب مقام و شخصیت او باشد.
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد از داستانهای خسرو اینچنین شنید، به احترام او بر زمین بوسه زد.
هوش مصنوعی: این جمله به خسرو، ای پادشاه، چنین گفته شد که به داور و پرورشدهندهٔ آفرینش اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از آرزوهایم دست برنمیدارم، زیرا اگر از عشق و زیباییها بگذرم، سرم به کجا خواهد رفت؟
هوش مصنوعی: از این سو به سوی ایوان بندهات که به آرامی حرکت میکند، جانم را به سپهسالار خوشبخت سمن تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: بیا تا یک ماه خوشحال و پیروز باشیم و به دیدار کیخسرو نیکو زاده برویم.
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو، آن پادشاه نامی، نام خود را شنید، نتوانست از فرمان او سرپیچی کند و به خشم آمد.
هوش مصنوعی: آنها با شادی به کاخ زال رفتند و پهلوانان با زیبایی و قدرت خود به آنجا وارد شدند.
هوش مصنوعی: به هر گوشهی ایوان زینتها را چیدهاند و نوشیدنی و هنرمندان را دعوت کردهاند.
هوش مصنوعی: هر جا که میخوارگان جمع شدند، نشانهای از شادی دلها در آنجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: در بام و در خانه، با قالی و پارچههای زیبا تزئین شده بود و در زیر پای خسرو، جواهرات و گوهری ریخته شده بود.
هوش مصنوعی: هر مرد و زنی در هر مکان و زمانی باید با شادمانی به زندگی خود ادامه دهند.
هوش مصنوعی: در حضور او، مانند دستانی که جهان را در دست دارد، شاهی است که مانند خورشید میدرخشد و ستارههایی همچون سپاه دور او را احاطه کردهاند.
هوش مصنوعی: جهان، سرزمین قهرمان رستم زال است که برای دستیابی به مقام و افتخار، سرش را به آسمان بلند کرده است.
هوش مصنوعی: فرامرز و برزو، دو پهلوان نامی، در کنار هم ایستاده و به تخت پادشاهی نگاه میکنند که در دل قصر قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به برزوی نگاه کرد، گفت که در شجاعت و مردانگی کسی همتای او نیست.
هوش مصنوعی: پس از آن، با قهرمان صحبت کرد و گفت: ای نامدار و روشن ضمیر.
هوش مصنوعی: بیا تا به این مکان ساز و آواز را به راه بیندازیم و به ایران قهرمانان جدیدی معرفی کنیم.
هوش مصنوعی: هنگامی که رستم این را شنید، تخت را بوسید و به او گفت: ای شاه بیدردسر و خوشبخت!
هوش مصنوعی: جهان تحت فرمان توست و به خاطر تو، به افتخار و عزت ایستاده است.
هوش مصنوعی: آن کسی که به انتقام سیاوخش (شخصیتی افسانهای در شاهنامه) در میان سرزمین ایران تلاش میکند، در سرزمین توران همچون شیر قوی و نیرومند میجنگد.
هوش مصنوعی: تو مانند شاهی و او همچون یک قهرمان تازهکار است، اما من همواره بندهی شاه کیخسرو هستم.
هوش مصنوعی: برف پیری بر سرم نشسته و من از کینهورزی دست برداشتهام.
هوش مصنوعی: چهارصد سال از عمر من گذشت و من همچنان در گردشی بیپایان به سر میبرم.
هوش مصنوعی: این روز، روزی است پر از مبارزه و جنگ که در هر مکان، آماده نبرد هستند و به همدیگر یورش میبرند.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این را شنید، خوشحال شد؛ گویی که یک سرو آزاده به پا خاست.
هوش مصنوعی: دستور داد تا یاران و تاج زر را به کمر غلامان رومی ببندند.
هوش مصنوعی: ده اسب با ارزش و زیبا وجود دارد که زینهایشان از طلا ساخته شده و دو جام درخشان از یاقوت و فیروزه را در اختیار دارند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و کثرت لباسها و زرههایی که از دیبای چین و مواد گرانبها ساخته شدهاند، اشاره میکند، و این اشاره به نوعی درگیری یا جنگ و کینهورزی دارد. به عبارت دیگر، این شعر نشاندهندهی ثروت و تجملاتی است که به منظور نبرد و دفاع فراهم آمدهاند.
هوش مصنوعی: پرچمی که به شکل بدی دارد، متعلق به عقابی است که از ابتدا برای افراسیاب بوده است.
هوش مصنوعی: از میان مردان شجاع و جنگجو، ده هزار نفر هستند که همه آنها به نامی برتر و مشهور هستند.
هوش مصنوعی: او را به برزوی، شاه بزرگ دنیا سپرد و نزد افراد دانا و با اعتبار قرار داد.
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیده شده که دو چیز مهم نوشته و به شخصی به نام برزو سپرده شده است. یکی از این چیزها منشور غور است و دیگری هری. به نظر میرسد اینها مهم و ارزشمند هستند و برزو به عنوان کسی که مسئولیت نگهداری یا استفاده از آنها را دارد، در نظر گرفته شده است. این موضوع نشاندهنده اهمیت و بهایی است که به این دو شیء داده شده است.
هوش مصنوعی: به او گفت که این سرزمین را آباد نگهدار، زیرا کشاورز همواره با عدالت و انصاف زندگی میکند.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین خوشحالی باید با شادی زندگی کنی و نباید برای مسائل ناعادلانه خود را درگیر کنی.
هوش مصنوعی: با دوستان خوبت در مرز هند همراه باش و زندگی را با آنها شادمان و سرشار از خوشبختی سپری کن.
هوش مصنوعی: برزو وقتی این خبر را شنید، زمین را بوسه زد و بارها برای شاه دعا و سپاسگزاری کرد.
هوش مصنوعی: فرامرز، برزو و رستم، با شهامت و آزادی بیان، حرفهای دل خود را به پادشاه دنیا زدند.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها با عبادت و نیایش، از شاه زمین تمجید و ستایش کردند.
هوش مصنوعی: مثل خسرو که یک ماه در سیستان است، او همواره در خوشحالی و شادی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در ابتدای ماه و هنگام صدا دادن خروس، بر فراز کوه، فریاد و بانگ بزرگی به گوش رسید.
هوش مصنوعی: سپهبد بزرگ و قهرمان جهان، در حال سفر بود و با شاهی که نورانی و پرشکوه بود، همراه میرفت.
هوش مصنوعی: جهاندار و برزو به یکدیگر ملحق شدند و با شاه که مانند شیر در خشم بود، روبرو شدند.
هوش مصنوعی: رستم، پهلوان بزرگ، نیز در آن مکان باقی ماند و همراه با نامداران و warriors در کنار زاول، ماندگار شدند.
هوش مصنوعی: من این داستان را که در مورد آن شخص نامدار و شخصیت راستین است، به پایان رساندم.
هوش مصنوعی: وقتی از نبرد برزو کنار گرفتم، درباره گودرز و پیران صحبت کردم.
هوش مصنوعی: کتاب برزو نامه به پایان رسید، نوشته مولانا شمس الدین محمد کوسج، علی ید العبد فقیر، جهانگیر، که خداوند حال او را اصلاح کند، در ماه محرم الحرام سال ۸۲۹ هجری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.