گنجور

 
کوهی

هست اوجان من وجان همه

جان چه باشد بلکه جانان همه

جامه جان را چو در پوشید یار

سربرآورد از گریبان همه

با رخ و زلف خود آن بت روز و شب

تازه دارد کفر و ایمان همه

آیت ایکو کثیرا را بخوان

خندد او بر چشم گریان همه

مهوشان از حسن او دزدیده اند

روی او خورشید تابان همه

جمله اشیا صوت و حزفی بیش نیست

حفظ او بردوستداران همه

ناله میکن کوهیا چون مست حق

در میان آه سوزان همه

 
sunny dark_mode