گنجور

 
کوهی

کار دنیا همه زرق است و فریب است صداع

عارفان بر سر اینها نکنند ایچ نزاع

مفلسانیم که عالم بجوی نستانیم

نیست ما را بجهان جز غم عشاق متاع

زاهد از زهد و ریا دور که رندان صبوح

بوی تزویر شنیدند همه زین اوضاع

مو کشانش بخرابات درآریم چو چنگ

هر که ما را ز می لعل تو باشد مناع

بوصالت نرسد هرگز و واصل نشود

هر که از جان نکند با غم عشق تو وداع

ظالم از درد تو هر دم بعدم نیست شود

می کند غمزه خونخوار تو بازش ابداع

همچو کوهی بجهان روشن و فردیم همه

تا گرفتیم زخورشید تو چون ماه شعاع

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

بامدادان که ز خلوتگَهِ کاخِ اِبداع

شمعِ خاور فِکَنَد بر همه اطراف شُعاع

بَرکَشَد آینه از جِیبِ افق چرخ و در آن

بنماید رخِ گیتی به هزاران انواع

در زوایایِ طَرَبخانهٔ جمشیدِ فلک

[...]

کوهی

صبح چون شعله خورشید برآورد شعاع

گشت روشن که جهان است رخت را اقطاع

زاهد و عابد و صوفی بلبت مست شدند

باده خوردند و نگشتند کسی را مناع

لمن الملک تو گفتی و زخود نشنودی

[...]

یغمای جندقی

گر برم زآتش دل بر مه و خورشید شعاع

مکن از مهر نصیحت مکن از کینه نزاع

روز میدان وداع است نه ایوان سماع

دلی از سنگ بباید به سر راه وداع

حکیم سبزواری

شمع رویش چو برافروخت ببزم ابداع

همچو انجام در آغاز یکی داشت شعاع

تافت بر طلعت ساقی پس از آن برباده

آمدی مجلسیان را بنظر این اوضاع

جلوه یکتا و مجالی بودش گوناگون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه