گنجور

 
کوهی

مه و خورشید روی ذره پرور

زانوار رخت شد سنگ گوهر

بقد و روی تو دیدیم در باغ

گل سرخ و سفید و سبز و عصفر

نسیمی از سر زلفت صبا برد

جهان شد سر بسر پر مشک و عنبر

تو را دیدم بهر روئی گه دیدم

توئی ما را بجای دیده در سر

دو عالم پیش عیداوست قربان

بگشت او جمله را الله اکبر

تقاضای وجود این است آری

که نبود غیر او موجود دیگر

دل کوهی بجوش آمد چو دریا

ز حیرت خشک لب با دیده تر

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
دقیقی

پریچهره بتی عیار و دلبر

نگاری سرو قدّ و ماه منظر

سیه چشمی که تا رویش بدیدم

سرشکم خون شده‌ست و بَرّ مشجر

اگر نه دل همی‌خواهی سپردن

[...]

عنصری

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

همایون جشن عید و ماه آذر

خجسته باد بر شاه مظفر

امیر انشاه بن قاورد جغری

جمال دین و دین را پشت و یاور

خداوندی ، کجا کوته نماید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه