شمارهٔ ۸۷ - عزم سلطان عالم سوی عالم دیگر، و سلب کردن کافور مجبوب رجولیت فحول ملک و به روشنائی در چشم ملوک نشستن، و دیده قرة العین علائی را، کافور وام گردانیدن، و در آن قصاص، دیده و سر به هم باد دادن!
گرت در سینه چشمی هست روشن
به عبرت بین درین فیروزه گلشن
ازین گلها که بینی گلشن آباد
به رنگ و بوی، چون طفلان، مشو شاد
که باد تند این خاک خطرناک
چنین گلهای بسی کردهست خاشاک
درین پیرانه عقل آن را پسندد
که در وی رخت بندد دل نه بندد
مشو چو خسروان سست بنیاد
که باقی ماند ازیشان گنج شداد
چو «خسرو» شو گدائی خوش سرانجام
کزو باقی نخواهد ماند جز نام
درین نامه که نامش باد باقی
چنین خواندم نمطهای فراقی
که چون شه را به حکم لایزالی
شد، از روی خضر خان، دیده خالی
درونش را در آن غمهای جانی
توان رفت و فزون شد ناتوانی
یکی رنجش گرفته در جگر گاه
دگر قطع جگر گوشه جگر گاه
جفا بر دشمن بیرون توان کرد
چو در سینه است دشمن چو نتوان کرد
سه دشمن در درون گشته بلا سنج
غم فرزند و خوی ناخوش و رنج
گرفت این هر سه خصمش در جگر جای
برین هر سه اجل شد کارفرمای
ز شوال آمده هفتم پیاپی
سنه هفت صد و سه پنجی بر سروی
کزین دیر سپنج آن شاه آفاق
برن از هفت گنبد برد شش طاق
گر از دیبای چین خواهی نمونه
زمین را کرد باژگونه
چرا بر تخت عاج آن کس نهد تاج
که زیر تختهٔ گل خواست شد عاج
خرد بیند، چو گردد استخوان سنج
که شاه راستین شد شاه شطرنج
مبین کامروز ماندش استخوان چیز
که فردا خاک گردد استخوان نیز
چو اول خاک و آخر نیز خاکیم
چه چندین، بهر خاکی سینه چاکیم؟
چو هر کاز خاک زاید باز خاک است
خوش آن کس کاز غم بیهوده پاک است
چرا باید گرفت آن کشور و شهر
کزان ندهند بیش از چار گز بهر؟
فلک ز آنجا که دارد رسم و پیشه
که کوشد در جفاکاری همیشه
دگر ره بازی دیگر برانگیخت
که نتواند دو صد بازیگر انگیخت
غرض چون رفت ماه ملک در میغ
بجنبیدن درآمد فتنه را تیغ
هنوز آن ماه را تا برده در مهد
که گشت آن دشمن مهدی کش از عهد
سبک نامهربانی را روان کرد
که بی مهری کند تا میتوان کرد
شتابد میل میل آن سو به تعجیل
که نور دیدهٔ شه را کشد میل
شتابان رفت «سنبل» تند چون باد
غبار آلوده سوی سرو آزاد
خضر خان را خبر شد کامد آن خار
کزان بادام چشمش یابد آزار
به تسلیم قضا بنشست خندان
نرفت از جای چون ناهوشمندان
چنین تا آن غبار آلوده از راه
بر آمد بر فراز قلعه ناگاه
بران جان گرامی با تنی چند
رسید، آهخته بر گل، سوسنی چند
چو آن دیده، به ران خصمان نظر کرد
همان چشمی که خواهد رفت، تر کرد
به گریه گفت: ما ناشه فرو خفت؟
کزینسان فتنهٔ خفته بر آشفت؟!
چه حالست این و این جوش از پی چیست؟
برین زندانی این بخشایش از کیست؟
جوابش داد «سنبل» کای گل بخت!
چه باشد سنبلی با صدمهٔ سخت!
به حکمی کان به سخن تند بادیست
گیاهی را نه جای ایستادیست
چوخان دانست کامد تیر تقدیر
شد از دیده به استقبال آن تیر
به رغبت داشت نرگس پیش «سنبل»
که خواهی خارم افگن خواهیم گل
چو دید آن حال سنبل چار و ناچار
عنیفان را از هر سو کرد بر کار
که بفگندند سرو راستین را
بیازردند چشم نازنین را
کسی کز بهر زخم چشم زد نیل
رسیدش چشم زخمی ناگه از میل
چنان چشمی که از سرمه شدی ریش
چگونه تاب میل آرد بیندیش
چو پر خون شد خماری نرگس وی
خماری گوئیا قی میکند می
خماری داشت چشمش، وای صد اوی!
که شد چشم و، خمارش ماند بر جای!
به دیده هر کس اندر درد میکرد
وی از دیده می افشان شد، زهی درد!
اگر بود از فلک زینگونه بیداد
فلک کور است، یاب کورتر باد!
وزین سو خضر یوسفت روی چون دید
که چشم آزار یعقوبیش بخشید
بسی میخواست داد خود ز دادار
به درد چشم کرد درد دل یار
زهی نیرو که در پنجاه فرسنگ
سر بدخواه زد شمشیرش از چنگ
فلک زانجا که در پاداش سرهاست
دعای درد مندان را اثرهاست
زمانه ساخت تیغی ز آه مظلوم
سر شومش فگند از گردن شوم
همین دستور کز پاس نمک ماند
نمکخواری دو سه در پاس خود خواند
چو او بگزاشت از حق نمک پاس
نمک خواران خورانیدندش الماس
چو از تیغ و نمک سوگند بودش
نمک شمشیر شد سر در ربودش
چو او بر دیدهٔ منعم جفا کرد
سپهر از دیدهٔ جانش سزا کرد
به چشم کس چو کس خار ستم داد
بباید چشم خود با سر بهم داد
غرض القصه آن کافور بی نور
به تنبول اجل، چون گشت کافور
یکی از نیکخواهان، قاصدی جست
بدین مژده، گل و تنبول بر دست
نهانی رفت سوی خان والا
حکایت کرد سر حق تعالی
که خصم ار چشم زخمی را سبب گشت
سرش را تیغ کین چوب ادب گشت
سلیم القلب، فرزند جهان شاه
به دل بود از فریب عالم آگاه
نچندان شادمان گشت اندر آن کار
که هر کس را به نوبت دید تیمار
خضر خان چو ز غیب انصاف خود یافت
گرم را جای شکر بی عدد یافت
به مسکینی جبین بر خاک مالید
ز آه خصم و سوز خود بنالید
بران بدخواه بی تمیز بگریست
برو بگریست بر خود نیز نگریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به توصیف حال و واقعیتهای زندگی و ناپایی آن میپردازد. در این متن، به زیباییهای دنیا اشاره شده و تلنگری به فانی بودن همه چیز و خطرات موجود در زندگی میزند. شاعر میگوید که وجود نعمتها و خوشیها نباید ما را غافل کند، زیرا زمان و سرنوشت به ناگاه میتواند همه چیز را تغییر دهد.
شاعر به عبرتاندوزی و درک عمیقتری از زندگی توصیه میکند و به ذهن مخاطب یادآوری میکند که به جای وابستگی به زیباییها و نعمتهای زودگذر، باید به ارزشهای واقعی و درونی زندگی توجه کرد. همچنین به ناملایمات و سختیهایی که انسانها با آن مواجهند، اشاره میشود و اینکه رنج و درد، بخشی از تجربه انسانی است.
در نهایت، شاعر به دلایل واقعی و انسانی برای گریه و اندوه در مواجهه با دنیای بیرونی اشاره میکند و به نیاز به شکرگزاری از نعمتها و تسلیم در برابر چشمانداز غیبی زندگی، فرا میخواند.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو چشمی روشن باشد، به عبرت نگاه کن به این باغ فیروزهای.
هوش مصنوعی: باغی که پر از گلهای زیبا و خوشبو است، نباید تو را خوشحال کند، چون شادابی و زیبایی آن مثل شادی بچهها ظاهری و زودگذر است.
هوش مصنوعی: باد تند و خطرناک این زمین، چنین گلهای زیادی را به خاشاک تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: در میان این عقل کهنسال، آن چیزی را میپسندد که دل در آنجا آرام بگیرد، نه اینکه به چیزی وابسته شود.
هوش مصنوعی: به مانند پادشاهان ناتوان و بیپایه نباش، زیرا آنچه از آنان باقی مانده فقط ثروت و گنجی بیارزش است.
هوش مصنوعی: اگر به مقام «خسرو» برسید، باید مانند او با افتخار و بزرگمنشی زندگی کنید؛ چرا که در نهایت، چیزی جز نام و یاد شما باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: در این نامه که به آن باد باقی میگویند، چنین خواندم که در آن الگوهایی از جدایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که فرمان قضا و قدر الهی بر پادشاهی انجام گرفت، از چشم خضر خان، خبری نبود.
هوش مصنوعی: در دل او، غم و اندوهی وجود دارد که میتواند به او آسیب برساند و او را بیشتر از پیش ضعیف کند.
هوش مصنوعی: شخصی از یک غم و رنج در دلش تحمّل میکند و در لحظهای دیگر، به خاطر دلمشغولیها و ناراحتیهایش، ممکن است به عزیزترین فردش آسیب بزند.
هوش مصنوعی: میتوان به راحتی به دشمنی که بیرون از دل است، ظلم کرد، اما اگر این دشمن در درون خودتان باشد، نمیتوانید به او آسیب برسانید.
هوش مصنوعی: سه دشمن درون انسان وجود دارد که باعث آزردگی و دردسر میشوند: غم فرزند، ناراحتی خود و رنجها و مصایب زندگی.
هوش مصنوعی: این سه نفر که هر کدام دشمنی خاص خود را داشتند، در دل خود جای دادند و در نهایت، هر سه به سرنوشت ناگوار و مرگ دچار شدند.
هوش مصنوعی: در ماه شوال، روز هفتم، سال 703 هجری، درختی با زیبایی و سرسبزی خاصی به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: از آن که در این عالم، پادشاهی وجود دارد که از هفت آسمان، شش آسمان را با قدرت و تسلط خود تحت اختیار دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی نمونهای از پارچهی نرم و لطیف چین را ببینی، باید زمین را با چیز دیگری عوض کنی.
هوش مصنوعی: چرا کسی که زیر خاک نشسته و به خاک سپرده شده، باید بر تختی از عاج تاج بگذارد؟
هوش مصنوعی: وقتی عقل و درک انسان مانند یه تکه استخوان در دست سنجش قرار میگیره، آن موقع است که پادشاه واقعی میدان شطرنج به ظهور میرسد.
هوش مصنوعی: امروز به خوشیها و لذتهای دنیوی دل نبند، زیرا آنچه در امروز داری، ممکن است فردا به خاک سپرده شود و از بین برود.
هوش مصنوعی: در آغاز و انتهای زندگی همه ما به خاک برمیگردیم، پس چرا برای خاک (دنیا) اینقدر دلتنگ و غمگین هستیم؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که از خاک به وجود میآید، بار دیگر به خاک برمیگردد و کسی که از غمهای بیخود و بیثمر پاک باشد، خوشبختتر است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که چرا باید فردی به دنبال جایی برود که بیش از چهار قدم از آن نمیتواند بهرهمند شود. این بیان نشاندهندهی بیفایده بودن تلاش برای دستیابی به چیزی است که ارزش چندانی ندارد و بهتر است به جای آن، به جاهایی توجه کنیم که ظرفیت و ارزش بیشتری برای ما دارند.
هوش مصنوعی: آسمان از جایی که به کارها و رفتارهای ناپسند خود عادت کرده است، همواره در تلاش است تا در آزار و ظلم کردن استمرار داشته باشد.
هوش مصنوعی: راه جدیدی برای بازی و نشاط به وجود آمده است که دیگر جای بسیاری از بازیگران را ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که حکمرانی با درخشش و زیبایی خود از بین رفت، ناآرامی و فتنه به وجود آمد و نیروی تند و خشن بروز کرد.
هوش مصنوعی: هنوز آن ماهی که در گهواره است، به دست دشمنان مهدی کشیده شده، که زمانی که در میان ما بود.
هوش مصنوعی: سبک رفتار بیرحمی را به راه انداخت که تا جایی که بتواند، بیمحابی و بیاحساس با دیگران برخورد کند.
هوش مصنوعی: به سرعت به آن سمت میرود به شوق، زیرا که اشتیاق نور چشم پادشاه او را به آن سو میکشد.
هوش مصنوعی: سنبل به سرعت و با شتاب مانند باد حرکت کرد و غباری آلوده را به سمت سرو آزاد برد.
هوش مصنوعی: خضر خان متوجه شد که آن خار که از آن بادام چشمش آزار میبیند، آمده است.
هوش مصنوعی: او با رضایت به مقدرات زندگی نشسته و با خوشحالی از جایش حرکت نمیکند، مانند کسانی که نادان هستند و در برابر واقعیتها تسلیم نمیشوند.
هوش مصنوعی: هنگامی که غبار آلوده از راه آمد، ناگهان بر فراز دژ نمایان شد.
هوش مصنوعی: مجموعهای از انسانهای عزیز و گرانقدر به یکدیگر پیوستند، در حالی که بر روی گلها، چند گیاه سوسن نیز قرار داشت.
هوش مصنوعی: وقتی آن چشم به دشمنان نگاه کرد، همان چشمی که میخواست برود، از ترس خیس شد.
هوش مصنوعی: او به گریه گفت: آیا ما به خواب عمیق رفتهایم؟ چرا که از وجود این انسان، فتنهای که در حال آرامش به سر میبرد، برپا شده است؟
هوش مصنوعی: این وضعیت چه حالتی دارد و این شور و هیجان از کجا ناشی میشود؟ این بخشش و رحمت از جانب چه کسی به این زندانی رسیده است؟
هوش مصنوعی: سنبل به گل بخت پاسخ داد: ای گل خوششانس! چه ارزشی دارد سنبلی که با آسیبهای شدید مواجه شده؟
هوش مصنوعی: به معنای این است که در شرایطی که صحبتها و انتقادات تند و شدید وجود دارد، جایی برای رشد و توقف وجود نخواهد داشت. در واقع، تحت فشار و تنش، امکان شکوفایی و پیشرفت کاهش مییابد.
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به حقیقت و سرنوشت خود آگاه شود، از بینایی خود به استقبال آن واقعیت میرود.
هوش مصنوعی: نرگس با خوشحالی از سنبل خواسته است که اگر میخواهی مرا به دردی دچار کنی، بهتر است که گل را به من هدیه کنی.
هوش مصنوعی: وقتی آن وضعیت را مشاهده کرد، سنبل (گل) بیچارهای را از هر طرف به کار مشغول کرد.
هوش مصنوعی: سرو راستین را ا ز بین بردند و چشم زیبا را آزار دادند.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر آسیب چشمی دیگران به خود آسیب زده است، ناگهان متوجه میشود که خود نیز دچار جراحتی ناخوشایند شده است.
هوش مصنوعی: چشمی که با سرمه گریم شده، چگونه میتواند تاب و تحمل نگاه به محبوب را داشته باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی حالت سرخوشی و مستی مانند نرگس پر از خون شد، گویا او در حال نوشیدن شراب است.
هوش مصنوعی: چشمان او حالتی مست و خوابآلود داشت، وای بر او! چرا که در عین حال که چشمانش بیدار است، آن حالت خوابآلودگی همچنان در دلش باقی مانده.
هوش مصنوعی: هر کسی که به درد دچار میشد، آن درد را با چشمانش نشان میداد و در نهایت با آن درد از دیدگانش ریخت. چه درد بزرگی!
هوش مصنوعی: اگر آسمان به این شکل ظلم کند، پس آسمان هم نابیناست و باید هر چه بیشتر نابینا شود!
هوش مصنوعی: وقتی خضر متوجه شد که یوسف از دور نمایان شده و چشم یعقوب به او افتاده، نمیتوانست احساس یعقوب را نادیده بگیرد و در دلش رحم و محبت برای او احساس کرد.
هوش مصنوعی: بسیار سخت بود که انسان درد و رنج خود را از خداوند فریاد کند، چرا که دلدرد و غم عشق یار او را به شدت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: چقدر قدرت و توانایی دارد کسی که در فاصله پنجاه فرسنگ، با شمشیرش به دشمنانش ضربه میزند و آنها را شکست میدهد.
هوش مصنوعی: آسمان از جایی که به سرنوشت انسانها کمک میکند، دعای افرادی که در درد و رنج هستند را تاثیرگذار میداند.
هوش مصنوعی: زمانه به گونهای رفتار کرد که ناله و التماس مظلوم را به سلاحی تبدیل کرد، و در نتیجه آن، من خود را از گردن او رها کردم.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که فردی که به خاطر قدردانی از دیگران یا به خاطر وفاداری به حسی خاص، از کسی یا چیزی حمایت میکند، گاهی نیاز دارد که خود را در یک موقعیت خاص قرار دهد و از دیگران نیز انتظار داشته باشد که به او احترام بگذارند و او را درک کنند. در واقع، این جمله به اهمیت احترام متقابل و حفظ روابط انسانی تاکید دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که او از حق و حقوق خود گذشت، کسانی که به او بیاحترامی کرده بودند، او را با نیکی و محبت پذیرایی کردند و به او جواهرات و الماس دادند.
هوش مصنوعی: وقتی که سوگند بر اساس تیغ و نمک باشد، نمک به مانند شمشیر عمل کرده و سر او را از او میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که او به من آزاری رساند، آسمان نیز از دیدگان جانش انتقام گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به دیگری ظلم و آزار میکند، باید حواسش به خودش باشد و اگر نیاز باشد، باید خودش را فدای دیگران کند.
هوش مصنوعی: قصه از این قرار است که کافور، که در واقع به معنی بینور و خاموش است، به سراغ مرگ میرود و وقتی به آن میرسد، تبدیل به کافور میشود.
هوش مصنوعی: یکی از خیرخواهانی که دلش برای دیگری میتپد، پیامی را جستجو کرد تا خبر خوب را برساند و با خود گل و تنبک (آلات موسیقی) به همراه داشت.
هوش مصنوعی: یک شخص به آرامی و به صورت پنهانی به سمت خانهای بزرگ و محترم رفت و داستانی از حقیقت خداوند را بیان کرد.
هوش مصنوعی: اگر دشمنی باعث زخم برچشم کسی شده باشد، سر او به وسیلهی شمشیر کینه و تلافی زخمی خواهد شد.
هوش مصنوعی: سلیم قلب، فرزند پادشاه جهانی، به دل خودش از اغوای دنیا آگاه بود.
هوش مصنوعی: او در آن کار چندان خوشحال نشد؛ چرا که هر کسی را به نوبت دید و به او رسیدگی کرد.
هوش مصنوعی: خضر خان وقتی از دنیای ناپیدا به حقیقت و عدالت خود پی برد، احساس شکرگزاری زیادی کرد و جا برای این نعمت بزرگ در دلش بینهایت شد.
هوش مصنوعی: مردی در حالتی دردمندانه، پیشانیاش را به خاک گذاشت و از شدت ناراحتی و عذاب خود به خاطر دشمنی که دارد، گریه کرد.
هوش مصنوعی: کسی که به دشمنان بیرحم و بیفکر خود گریه میکند، در واقع بر خود نیز میگرید و به وضعیت خودش نگاه میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.