لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دلم در عاشقی آواره شد آواره‌تر بادا

تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره‌تر بادا

به تاراج عزیزان زلف تو عیاری‌ای دارد

به خونریز غریبان چشم تو عیاره‌تر بادا

رُخَت تازه‌ست و بهر مردن خود تازه‌تر خواهم

دلت خاره‌ست و بهر کشتن من خاره‌تر بادا

گر ای زاهد، دعای خیر می‌گویی مرا این گو

که آن آواره از کوی بتان آواره‌تر بادا

همه گویند کز خونخواریش خلقی به جان آمد

من این گویم که بهر جان من خونخواره‌تر بادا

دل من پاره گشت از غم نه زانگونه که به گردد

وگر جانان بدین شاد است، یارب، پاره‌تر بادا

چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر

به آب چشم پاکان دامنش همواره، تر بادا

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار