سر زلف تو کرد آخر به سودایی گرفتارم
که دیگر از پریشانی دمی سر بر نمیآرم
طبیب من علاجی کن به هر حالی که میدانی
که پیش چشم تو میرم کزین اندیشه بیمارم
به علت برده ام بونی از آن افتاده در دیرم
به زلفت بستهام عهدی از آن دربند زنارم
به شوق چشم جادویت به ذوق طاق ابرویت
گهی در گوشه مجد گهی در کنج خمارم
چه جای خرقه ارزق که در میخانه عشقت
به خاک پای خود کآنجا چو زلف خویش نگذارم
کمال از رندی و مستی چو یک ساعت نشد خالی
ندانم عاقلان از چه سبب خوانند هشیارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از پرشوری و دیوانگی ناشی از عشق به محبوب سخن میگوید. او در دام زلف محبوب گرفتار شده و از پریشانی و ناامیدی رنج میبرد. به پزشک یا طبیبی نیاز دارد تا به او درمانی برای این درد و بیماری عشق بدهد، چون در آستانه مرگ است. او به زیباییهای محبوبش اشاره میکند و از حالتی که به خاطر عشق به او به خمار و مستی میافتد، میگوید. همچنین به این نکته اشاره میکند که در میخانه عشق، هیچ چیز به اندازه ذکر نام محبوبش برایش ارزشمند نیست، حتی بیشتر از لباس یا وضعیت ظاهریاش. در نهایت، او از خردمندان میپرسد که چرا او را هشیار مینامند، در حالی که خود را در همآغوشی با عشق و مستی میبیند.
هوش مصنوعی: موهای تو باعث شد که دلم به عشق تو بیفتد و حالا در این حالت گیجی و سردرگمی، یک لحظه هم نمیتوانم از این وضعیت نجات پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من را درمانی بده با هر روشی که میدانی، چون به خاطر این افکار، دارم از فرط اندوه میروم.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و وابستگیام، که به زلف تو گره خورده است، خود را در دام آن احساس میبینم و به نوعی دربلیغی احساسات گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: برای دیدن زیبایی چشمان جادوگری تو و با لذت از قوس ابرویت، گاهی در حال تجلّی و شکوه هستم و گاهی در حالت خیالی و مستی.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به جایگاه و ارزش خرقه (پوشش روحانی یا ظاهری) اشاره میکند و میگوید که در میخانه عشق تو، ارزش آن را ندارم. او به قدری به عشق معشوقش وابسته است که نمیتواند حتی زلف خود را در آنجا بگذارد. در واقع، او عشق را بر همه چیز مقدم میشمارد و به اهمیت و زیبایی آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: کمال را در بیخود شدن و سرخوشی میبینم و در یک لحظه هم بینصیب نمیمانم. نمیدانم چرا عاقلها مرا باهوش میخوانند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.