گنجور

 
کمال خجندی

هرگز ز زلف خویان بوی وفا نباید

گر تو شنیدی این بو باری مرا نیاید

مشتاق پای بوسم زآن بر سرم نباتی

منعم ز بیم خواهش پیش گدا نیاید

دی گفته ای به تحفه آرید سر بر این د

عاشق به سر بیابه آنجا اما به پا نیاید

پیش تو بهر نام است آمده شد رقیبان

دور از خدا، به کعبه بهر خدا نباید

گر خرمیم و خندان از عمر نشریم آن

روزی که از تو ما را درد و بلا نباید

عاشق نخواست دنی از دوست بلکه عقبی

حرص و لئیم طبعی از پادشاه نیاید

نطع کمال خوشتر از فرش پادشاهان

کز پوریای رندان بوی ریا نیاید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید

مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟

نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید

ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید

مولانا

در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید

دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید

گرمی شیر غران تیزی تیغ بران

نری جمله نران با عشق کند آید

در راه رهزنانند وین همرهان زنانند

[...]

حکیم نزاری

آن بر شکسته از ما باشد که باز آید

این جا دری گشاید آن جا رهی نماید

ما منتظر نشسته برخاسته قیامت

روزی که بار باشد بر ما که در گشاید

هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم

[...]

امیرخسرو دهلوی

مستان چشم اویم از ما خمار ناید

غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید

گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار

چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید

اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟

[...]

اوحدی

گفتی: ز عشق بازی کاری نمی‌گشاید

تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید

از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی

باری ز بند خوبان ما را نمی‌گشاید

او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه