هرگز ز زلف خویان بوی وفا نباید
گر تو شنیدی این بو باری مرا نیاید
مشتاق پای بوسم زآن بر سرم نباتی
منعم ز بیم خواهش پیش گدا نیاید
دی گفته ای به تحفه آرید سر بر این د
عاشق به سر بیابه آنجا اما به پا نیاید
پیش تو بهر نام است آمده شد رقیبان
دور از خدا، به کعبه بهر خدا نباید
گر خرمیم و خندان از عمر نشریم آن
روزی که از تو ما را درد و بلا نباید
عاشق نخواست دنی از دوست بلکه عقبی
حرص و لئیم طبعی از پادشاه نیاید
نطع کمال خوشتر از فرش پادشاهان
کز پوریای رندان بوی ریا نیاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به سرایندگی وفا و عشق حقیقی میپردازد. او هشدار میدهد که نباید به ظواهر دلخوش بود و بوی وفا را از زلف محبوبان انتظار داشت. شاعر ابراز میکند که عشق حقیقی، فراتر از خواستههای دنیوی است و عاشق به دنبال لذتهای زودگذر نیست. همچنین، او به تفاوت میان کعبه و خداوند اشاره میکند و میگوید که برای خداوند نباید به عبادت ظاهری توجه کرد. در نهایت، شاعر تنبه میدهد که کمال حقیقی و خوشی، در دوری از ریا و صداقت نهفته است و نباید برای جلب توجه دیگران به دنیا دلبسته شد.
هوش مصنوعی: هرگز نباید به زلف و زیبایی دوستان اعتماد کرد، حتی اگر بویی از وفا به مشام برسد، چون این بو هیچگاه به دست من نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: مشتاقم که به پای تو برسم، از این رو بر سرم نباتی قرار دادهام. اما به خاطر ترس از خواستههایم، نمیتوانم به سمت درود و زیارت تو بیایم.
هوش مصنوعی: دیگری به من گفت که برای این عاشق هدیهای بیاورید. اما او به اینجا نمیآید و در این مکان نمیماند.
هوش مصنوعی: رقیبها به خاطر نام و شهرت تو به اینجا آمدهاند، اما برای خدا به کعبه نمیشود رفت.
هوش مصنوعی: اگر ما شاد و خندان هستیم، به خاطر این است که روزی که از طرف تو، درد و اندوه به ما نمیرسد، را جشن میگیریم.
هوش مصنوعی: عاشق چیزی از دوست نمیخواهد و تنها به دنیای مادی او فکر نمیکند. بلکه او به سرنوشت و آخرت خود اهمیت میدهد و میداند که باید از سادگی و خودخواهی پرهیز کند، زیرا رفتارهای پست و زشت از انسانهای بزرگ به دور است.
هوش مصنوعی: درخشش کمال، زیباتر از فرشهای سلطنتی است، زیرا از وجود انسانهای آزاد و دیندار بوی ریا و تزویر به مشام نمیرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید
ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید
گرمی شیر غران تیزی تیغ بران
نری جمله نران با عشق کند آید
در راه رهزنانند وین همرهان زنانند
[...]
آن بر شکسته از ما باشد که باز آید
این جا دری گشاید آن جا رهی نماید
ما منتظر نشسته برخاسته قیامت
روزی که بار باشد بر ما که در گشاید
هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم
[...]
مستان چشم اویم از ما خمار ناید
غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید
گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید
اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟
[...]
گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید
از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی
باری ز بند خوبان ما را نمیگشاید
او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.