طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا
چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را
هوس روی توأم کرد پریشان احوال
زلفت انداخت مگر در دل من سودا را
هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد
کام بی ذوق چه داند مزه این حلوا را
طاقت خنده ندارد لبت از غایت لطف
به سخن رنجه مکن آن لب شکر خارا
تا کند باد صبا غالیه سانی به چمن
برفشان بر سر گل سنبل عنبر سا را
وصف روی تو کمال ار نکند نقصان نیست
نبود حاجت مشاطه رخ زیبا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که بر اثر عشق و میل به معشوق احساس میکند، میگوید. او از بیتابی و پریشانی ناشی از عشق سخن میگوید و به زیبایی و لطف معشوق اشاره میکند. شاعر میخواهد بدانید که چگونه زیبایی و لبان معشوق جان او را سرشار از لذت میکند و با این حال، نمیتواند زحمتی برای او ایجاد کند. در نهایت، او تأکید میکند که توصیف زیبایی معشوق نیازی به آرایش و تزیین ندارد، چرا که خود زیبایی او کامل است.
هوش مصنوعی: من دیگر نمیتوانم بیشتر از این درد تو را تحمل کنم، دوست عزیز. لطفاً چارهای بیندیش و به درد دل عاشق گوش کن.
هوش مصنوعی: آرزو و خواستهام دیدن روی تو شد و حالتم را دچار آشفتگی کرد. زلفهای تو چنان در دل من انداخته که فقط جنون عشق را در آن احساس میکنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که از صحبت و لبخند تو لذت برده، روحش تازه شده است، اما کسی که ذوق ندارد، نمیداند طعم این حلوا چگونه است.
هوش مصنوعی: لبهای تو آنقدر لطف و زیبایی دارند که تحمل خنده را ندارند. پس لطفاً به خاطر سخن گفتن، آن لبهای شیرین و زیبا را خسته نکن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که باد خوش، عطر گل را به باغ بیاورد و بر سر گل سنبل، زیبایی و لطافت را پاشیده و آن را خوشبو کند.
هوش مصنوعی: اگر توصیف زیبایی چهرهات کامل نباشد، اشکالی ندارد، زیرا نیازی به آرایشگر برای زیبایی صورت زیبا نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را
کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را
سخن عشق بسی گفته شد و می گویند
کس ازین راه ندانست امد اقصا را
راست چون صورت عنقاست که نقاشانش
[...]
شد سحر قاید اقبال من شیدا را
آتش انس من جانب طور نارا
ای خوش آن آتش رخشنده کز آیینه صبح
می برد شعله آن رنگ شب یلدا را
گر نیابم ز سر کوی تو در کعبه نشان
[...]
نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
مردمی را نشود هیچ حجابی مانع
[...]
مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو
تاب خورشید کجا خشک کند دریا را
پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون
بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را
کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست
[...]
جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را
پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را
ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند
نازم آن را که به یغما ببرد یغما را
هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.