گر یار طبیب درد من نیست
دردا که امید زیستن نیست
بیمار را به تندرستی
جز ناله درون پیرهن نیست
هر سر که برید از در یار
ماند به سری که بریدن نیست
رویت همه با چراغ جستم
شمع به هیچ انجمن نیست
ماند به تو غنچه این قدر هست
کو را سخن و نرا دهن نیست
توبه ز نو بود بت شکستم
مؤمن نبود که بت شکن نیست
عالم سخن کمال بگرفت
امروز جز این سخن سخن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سگ را وطن و تو را وطن نیست
تو آدمیی در این سخن نیست
آمد شد عشق کار زن نیست
زن مالک کار خویشتن نیست
آن درد که استخوان شکن نیست
معمار کهن بنای تن نیست
امروز چراغ اهل فقرم
چون فانوسم دو پیرهن نیست
نشنیده حدیث آشنائی
[...]
در مجلس وصل یار ای دل
تا کی گویی ره سخن نیست
چون کار کسی به حرف افتاد
راه سخنی به از دهن نیست
می در خم چرخ واژگون نیست
یا قسمت ما بغیر خون نیست
در حلقه عشق اوست سرها
زین دایره نقطه برون نیست
نبود در دور ساغر عشق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.