گنجور

 
خواجوی کرمانی

زلفش نافه ی تاتار تاریست

که هر تار از سر زلفش تتاریست

ز شامش صدشکن بر زنگبارست

ولی هرچین ز شامش زنگباریست

از آن دُردانه تا من برکنارم

کنارم روز و شب دریا کناریست

مرو ساقی که بی آن لعل میگون

قدح نوشیدنم امشب خماریست

کسی کز خاک کوی دوست ببرید

بروزو درگذر کو خاکساریست

رسن بازی کنم با سنبلت لیک

پریشانم که بس آشفته کاریست

قوی جعدت پریشانست و در تاب

زریحان خطت گوئی غباریست

هر آنکو برگ گلبرگ تو دارد

بچشمش هر گلی مانند خاریست

گهی کز خاک خواجو بردمد خار

یقین میدان که بازش خار خاریست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode