خواجوی کرمانی
»
دیوان اشعار
»
صنایع الکمال
»
ترکیبات
»
شمارهٔ ۷ - فی مرثیة ملک الاعظم ناصر الدنیا و الدین محمد بن البرهان
رنگ شفق نگر که چو خورشید روشنست
کز خون چشم ما فلک آلوده دامنست
بیژن کجاست ورنه چو نیکو نظر کنی
این خاک توده تیره تر از چاه بیژنست
بهمن پدید نیست وگرنه ز بانگ رعد
در مغز چرخ دمدمه ی کوس بهمنست
گیرم که سبز خنگ فلک زیر ران تست
خود را نگاهدار که آن کره توسنست
دی سور برود و عیش و تماشا و خُرّمی
و امروز آه و ناله و زاری و شیونست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی تضادهای زندگی و وضعیت انسانها میپردازد. شاعر در ابتدا به زیبایی رنگ شفق و روشنایی خورشید اشاره میکند، اما به دنبال آن به نکوهش وضعیت دردناک و ناراحتکنندهای که از خون و اشک انسانها نشأت میگیرد، میپردازد. او از بیژن، پهلوان افسانهای، سوال میکند و اشاره دارد که این خاک و این زمان، به تاریکی و ناامیدی میانجامد. با اشاره به عدم حضور بهمن، خدای باران، او به جایی میرسد که سکوت و اندوه امروز را به عیش و خوشی گذشته مقایسه میکند. در نهایت، شاعر از واقعیت تلخ و غمانگیز زندگی و دوری از شادی و خوشی صحبت میکند.
هوش مصنوعی: نگاه کن به رنگ شفق که مانند خورشید درخشان و روشن است، اما این زیبایی به خاطر اشکهای ما آسمان را آلوده کرده است.
هوش مصنوعی: بیژن کجاست؟ اگر خوب نگاه کنی، این زمین تاریکتر از چاه بیژن است.
هوش مصنوعی: بهمن هنوز به وجود نیامده است، وگرنه صدا و رعد و برقی که در آسمان ایجاد میشود، نشانهای از بهمن است.
هوش مصنوعی: بگذار فرض کنیم که زمین زیر پای تو سبز و زیباست، اما خودت را نگهدار زیرا آن زمین، پای تو را به خود نمیکشد.
هوش مصنوعی: دیگر خبری از خوشی و لذت و شادی نیست و امروز فقط غم و اندوه و ناله و گریه حاکم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست
غایب مشو نه نوبت بازی و برزنست
ایام خز و خرگه گرمست و زین سبب
خرگاه آسمان همه در خز ادکنست
خالی مدار خرمن آتش ز دود عود
[...]
صدری که مسند از شرف او مزینست
حری که منبر از سخن او ممکنست
از لفظ عذب او همه آفاق پر درست
وز بوی خلق او همه عالم چو گلشنست
جودش بسایلان بر بارد ز آستین
[...]
گویند سعدیا به چه بطال ماندهای
سختی مبر که وجه کفافت معینست
این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر
پای ریاضتت به چه در قید دامنست؟
یکچند اگر مدیح کنی کامران شوی
[...]
خونست بی تو گر همه دل چون دل منست
هر دل که بی تو خون نشود سنگ و آهنست
آن بلبلم که عقده دل دانه منست
آبی که هست در قفسم آب آهنست
طالع نگر که کشت امیدم ز آب سوخت
در کشوری که برق هوادار خرمنست
او را ز حال دیده حیران چه آگهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.