گنجور

 
خواجوی کرمانی

آنکو ز عقیقش آب شکّر رفتست

بر سرو سهی رخش چو گل بشکفتست

گر زانک بخفت هیچ عیبش مکنید

آن بخت بدمنست از آنرو خفتست