گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

گر دلم روز وداع از پی محمل می شد

تو مپندار که آن دلبرم از دل می شد

هیچ منزل نشود قافله از آب جدا

زانک پیش از همه سیلاب بمنزل می شد

گفتم از محمل آن جان جهان برگردم

پایم از خون دل سوخته در گل می شد

راستی هر که در آن سرو خرامان می دید

همچو من فتنه بر آن شکل و شمائل می شد

ساربان خیمه برون می زد و اینم عجبست

که قیامت نشد آنروز که محمل می شد

قاتلم می شد و چون خون ز جراحت می رفت

جان من نعره زنان از پی قاتل می شد

همچو بید از غم هجران دل من می لرزید

کان سهی سرو خرامان متمایل می شد

پند عاقل نکند سود که در بند فراق

دل دیوانه ندیدیم که عاقل می شد

بگذر از خویش که بی قطع مسالک خواجو

هیچ سالک نشنیدیم که واصل می شد

 
sunny dark_mode