گنجور

 
خواجوی کرمانی

تبسّمت الزهر و المزن باک

و غررت الودق و الدّیک حاک

نسیم عراقی ندانم چه بادی

زمین سپاهان ندانم چه خاکی

بدین مشک‌سایی و عنبرفشانی

ایا نفحة الرّیح روحی فداک

ندانم چه نقشی که مثل تو صورت

مصوّر نگردد ز آبی و خاکی

ریاض بهشتی بدین روح‌بخشی

چراغ سپهری بدین تابناکی

خرد را فریبی و دل را امیدی

روان را حیاتی و تن را هلاکی

نه در دل ممّکن که در قلب جانی

نه از گِل مرکب که از روح پاکی

مررنا با کناف نجد و بتنا

بواد الاراک لعلّی اراک

چو خواجو به دست آر جام خور آیین

اگر مست گلچهر اورنگ تاکی