گنجور

 
خواجوی کرمانی

من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب

برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب

ای شام تو بر سحر وی شور تو در شکر

در سنبله ات قمر در عقربت آفتاب

بر مشک مزن گره بر آب مکش زره

یا ترک خطا بده یا روی ز ماه متاب

در بر رخ ما مبند بر گریه ی ما مخند

بگشای زمه کمند بردار زرخ نقاب

من بنده ام و تو شاه من ابر سیه تو ماه

من آه زنم تو راه من ناله کنم تو خواب

ای فتنه ی صبح خیز آمد گه صبح خیز

در جام عقیق ریز آن باده ی لعل ناب

آمد گه طوف و گشت بخرام بسوی دشت

چون دور بقا گذشت بگذر زره عتاب

عطار چمن صباست پیراهن گل قباست

تقوی و ورع خطاست مستی و طرب صواب

دُردی‌کش ازین سپس و ندیشه مکن ز کس

فرصت شمر این نفس با همنفسان شراب

خواجو می ناب خواه چون تشنه‌ای آب خواه

از دیده شراب خواه و ز گوشهٔ دل کباب