گنجور

 
خواجوی کرمانی

زهی فرشته صفاتی که چرخ ذات ترا

برای تربیت ملک در جهان بگماشت

کنون که دور زمان با کلاه داری خویش

کلاه گوشه ی قدر تو بر فلک بفراشت

مرا که داعی این دولتم فرو مگذار

چنانکه گردش گیتی ترا فرو نگذاشت

چو از کریم کرم ماند و نکوکاری

خنک کسیکه کرم کرد و تخم نیکی کاشت

گرفتمت که گرفتی همه ممالک شام

چه سود ملکت شامت چو نیست سفره چاشت

بروز دولتم ارزانک زین صفت داری

بروز محنتم آیا چگونه خواهی داشت

مطیع رای تو بادا جهان اگرچه نماند

جهان بآنک جهان را مطیع می پنداشت