ایکه لبت آب شکر ریختست
بر سمنت مشگ سیه بیختست
نقش ترا خامه ی نقّاش صنع
بر ورق جان من انگیختست
ساقی از آن آب چو آتش بیار
کاتش دل آب رخم ریختست
با تو محالست بر آمیختن
گرچه غمت با گِلَم آمیختست
در سر زلف تو ز آشفتگی
باز بموئی دلم آویختست
خانه ی دل عشق بتاراج داد
عقل ازین واقعه بگریختست
خون دل از دیده ی خواجو مگر
عقد ثریاست که بگسیختست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.