مرا یاقوت او قوت روانست
ولی اشکم چو یاقوت روانست
رخش ماهست یا خورشید شب پوش
خطش طوطیست یا هندوستانست
صبا از طرّه اش عنبر نسیمست
نسیم از سنبلش عنبر فشانست
میانش یکسر مو در میان نیست
ولیکن یک سر مویش دهانست
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست
ولیکن چون نظر کردم چنانست
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت
که یکچندست کوهم ناتوانست
بیا آن آب آتش رنگ در ده
که گر خود آتشست آتش نشانست
بدان ماند که خونش می دواند
بدینسان کز پیت اشکم روانست
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو
که او را دام زلفت آشیانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق است. شاعر احساسات خود را به تصویر میکشد و معشوق را با رنگها و عناصر طبیعی مقایسه میکند. یاقوت، ماه، خورشید و طرز زلف معشوق همه به زیبایی او اشاره دارند. اشک شاعر نیز به عنوان نشانهای از عشق و درد در این شعر مطرح میشود. او به قدرت معشوق و تأثیر عمیق او بر خود اشاره میکند و در انتها به دامان زلف معشوق که شبیه آشیانهای برای روح اوست، میپردازد. شعر به طور کلی بیانگر شیفتگی و عشق عمیق شاعر به معشوق است.
هوش مصنوعی: یاقوت او به من انرژی و قوت میدهد، اما اشکهای من همچون یاقوتی جاری است.
هوش مصنوعی: صورت ماه است یا خورشید در دل شب، خطش مثل طوطی است یا به زیبایی هندوستان.
هوش مصنوعی: بزرگترین عطر و بوی خوش، از موها و عطر سنبل او به مشام میرسد؛ نسیم صبحگاهی نیز از این عطرها بهرهمند است و بوی دلانگیزی به همراه دارد.
هوش مصنوعی: در وسط این فرد هیچ مویی وجود ندارد، اما یک سر موی او به اندازهای است که مانند دهان عمل میکند.
هوش مصنوعی: شنیدم که آن معشوق مانند ما نیست، اما وقتی نگاه کردم، دیدم که واقعاً همینطور است.
هوش مصنوعی: وقتی توانستم از نگاهش دور شوم، دریافتم که مثل کوهی ناتوان است و نمیتواند مدت زیادی من را از خود دور نگهدارد.
هوش مصنوعی: بیا به سراغ آن آبی که رنگش شبیه آتش است، زیرا اگر خود آتش هم باشد، میتواند آتش را خاموش کند.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که خونش مانند آبی که از چشمانم میریزد، جاری است.
هوش مصنوعی: مانند پرندهای زیرک، جان خواجو به سوی تو آمده است، زیرا که دام زلف تو برای او خانه و پناهگاهی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنان کش زور و قوت بی کرانست
عطابخشی و جودش همچنانست
نفس شومم بدنیا بهر آن است
که تن از بهر موران پرورانست
ندونستم که شرط بندگی چیست
هرزه بورم بمیدان جهانست
وز اول تا به آخر آن چه دانست
فروخواند آن چه خواندن میتوانست
صفات لایزالش کس ندانست
هر آن وصفی که گوئی بیش ازانست
سماع آرام جان زندگانست
کسی داند که او را جان جانست
کسی خواهد که او بیدار گردد
که او خفته میان بوستانست
ولیک آن کاو به زندان خفته باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.