گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست

طوطی خوش نغمه را از شکرستان چاره نیست

گر دلم نشکیبد از دیدار مه رویان رواست

ذرّه را از طلعت خورشید رخشان چاره نیست

صبحدم چون گل بشکر خنده بگشاید دهن

از خروش و ناله ی مرغ سحر خوان چاره نیست

تا تو در چشمی مرا از گریه خالی نیست چشم

ماه چون در برج آبی شد ز باران چاره نیست

رشته ی دندانت از چشمم نمی گردد جدا

لؤلؤ شهوار را از بحر عمّان چاره نیست

از دل تنگم کجا بیرون توانی رفت از آنک

گنج لطفی گنج را در کنج ویران چاره نیست

دور گردون چون مخالف می شود عشّاق را

در عراق از راست گویی از سپاهان چاره نیست

مردم از اندوه از کرمان نمی یابم خلاص

ای عزیزان هر که مرد او را ز کرمان چاره نیست

خواجو ار در ظلمت شب باده نوشد گو بنوش

خضر را در تیرگی از آب حیوان چاره نیست

 
 
 
صائب تبریزی

حسن بالادست را از شوخ چشمان چاره نیست

یوسف بی جرم را از چاه و زندان چاره نیست

بی سیاهی نیست ایمن آب خضر از چشم شور

گلرخان را از خط و زلف پریشان چاره نیست

بخیه انجم نمی بندد دهان صبح را

[...]

بیدل دهلوی

با دل تنگ است‌کار اینجا ز حرمان چاره نیست

گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست

زآمد ورفت نفس عمری‌ست زحمت می‌کشیم

خانهٔ ما را ازین ناخوانده مهمان چاره نیست

دشت تا معموره یکسر از غبار دل پر است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه