گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای قمر تابی از بنا گوشت

شکّر آبی ز چشمه ی نوشت

جادوان مست چشم میگونت

واهوان صید خواب خرگوشت

خسرو آسمان حلقه نمای

حلقه در گوش حلقه در گوشت

آن خط سبز هیچ دانی چیست

که دمید از عقیق دُر پوشت

از زمرّد ز دست خازن حسن

قفل بر درج لعل خاموشت

ایکه هرگز نمی‌کنی یادم

نکنم یکنفس فراموشت

کاش کامشب بدیدمی در خواب

مست از انسان که دیده‌ام دوشت

گرچه ما بی تو زهر می‌نوشیم

باد هرمی که می خوری نوشت

تو از آن برتری به زیبائی

که رسد دست ما در آغوشت

چهره ی خویش را در آینه بین

تا ببینم مست و مدهوشت

باده امشب چنان مخور خواجو

که چو دیشب برند بر دوشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

باز کی گیرم اندر آغوشت

کی بیارم به دست چون دوشت

هرگز آیا به خواب خواهم دید

یک شبی دیگر اندر آغوشت

تا بدیدم به زیر حلقهٔ زلف

[...]

عطار

ای دلم مست چشمهٔ نوشت

در خطم از خطِ سیه‌پوشت

باد سرسبزی خطت که به لطف

سر برون زد ز چشمهٔ نوشت

حلقه در گوش کرد خلق را

[...]

سعدی

پِرِ هَفتا ثَله جُونی می‌کُند

عَشغِ مقری وَ خُیْ بِنی چِشِ رُوشْت

زور باید نه زر که بانو را

گزر‌ی دوست‌تر که ده من گوشت

جهان ملک خاتون

دل فدای لبان چون نوشت

غیر یادم همه فراموشت

ای نگارین من خبر داری

که ز جانیم مست و مدهوشت

غیر از این در جهان مرادم نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه